زین سرش رو از در بیرون برد و وقتی از نبودن کسی مطمئن شد برگشت و برای اخرین بار لبهای لیام رو بوسید....
لیام لبخندی زد و به دوییدن سریع زین به اتاق خودش خیره شد....
با بسته شدن در اتاق زین نگاهش رو از اون نقطه گرفت و به داخل اتاق خودش برگشت...
هری:هنوز مطمئن نیستم لیام پس این رابطه رو کمتر کن...نباید ریسک کنیم
صدای هری تو گوش هاش پیچید و لیام همینطور که روی تخت دراز میکشید سرش رو چند بار تکون داد....
لیام:اره حالا وقتشه یکم ازش فاصله بگیرم
هری:خوبه
لیام اخرین زمزمه ی هری رو هم شنید و بعد برای قطع شدن ارتباطشون توی گوشش رو فشرد....
زین همینطور که سرش پایین بود از حموم بیرون اومد و به محض بلند کردن سرش از شوک کمی بالا پرید....
زین:ترسیدم
میسن نگاه جدیش رو به چشم های زین قفل کرده بود و اهمیتی به این حرفش نداد
زین به چهره ی میسن نگاه کرد و با خنده ابروهاش رو توهمدیگه کشید....
زین:چیشده؟
میسن:تو باید بگی
زین روبروی ایینه ایستاد و همینطور که انگشت هاش رو بین موهای خیسش میکشید شونه ای بالا انداخت....
زین:من چی بگم؟
میسن:زین این رابطه ی مسخره بین تو و لیام یعنی چی؟؟تو این چند روز دقیقا چه اتفاقی افتاد که شما اینطوری شدید هان؟
زین به سمت میسن که حالا صداش داشت بالا تر میرفت برگشت و خیلی خونسرد به میز تکیه کرد....
زین:هیچی خودت که گفتی...یه رابطه ست همین
میسن:یه رابطه؟؟؟؟مزخرف نگو زین تو که واقعا از اون خوشت نمیاد میاد؟؟
زین:معلومه که نه...فقط یه سرگرمیه واسه وقتایی که به اجبار بابام باید توی خونه باشم همین
خونسرد گفت و شونه ای بالا انداخت...میسن چشم هاش رو ریز تر کرد تا از حرف زین مطمئن بشه اما با نگاه جدیه زین نتونست چیز دیگه ای بگه....
فقط تو چند روزی که گذشته بود لیام و زین همدیگه رو بوسیده بودن و یه رابطه ی کوچیک بینشون شکل گرفته بود....
لیام بخاطر پیش بردن نقشه و بیشتر نزدیک شدن اینکار رو میکرد و زین میگفت بخاطر سرگرمیه اما در صورتی که میسن احساس میکرد هردوشون دروغ میگن....
زین:میشه لباس عوض کنم؟
میسن از فکر بیرون اومد و به حوله ای که دور کمر زین پیچیده شده بود نکاه کرد....نفسش رو بیرون فرستاد و بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شد....
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....