Chapter 9

7.9K 1.1K 2.7K
                                    

لیام:محکم تر فشار بده هری محکم تر....

هری دستش رو روی قفسه ی سینه لویی بیشتر فشرد و دوباره بهش ضربه زد....

لیسا هردو دستش رو روی دهنش گزاشته بود و با استرس به لویی نگاه میکرد....

هری با هرضربه ای که به سینه ی لویی میزد قطره های اب از موهاش روی دستش میچکید و اونجا شده بود مرکز نگاهش.... ضربه هارو بیشتر کرد و فقط منتظر بود یه حرکتی از لویی ببینه....

لیسا:اینطوری نمیشه هری بهش نفس مصنوعی بده...

هری سرش رو بلند کرد و به چشم هاش لیسا نگاه کرد....

هری:مزخرف نگو

لیسا:خدای من هری اون داره میمیرههه

اخر حرفش رو با صدای بلند فریاد زد و ناخداگاه قدرت دست های هری ام بیشتر شد....میتونست استخون های بدن لویی رو زیر دست های بزرگش حس کنه....

لیام روی زانوهاش جلوتر رفت و بهش نزدیک شد....

لیام:بزار من بهش نفس مصنوعی بدم

گفت و دستش رو برای گرفتنِ صورت لویی جلو برد اما دقیقا همون ثانیه با مشتی که هری به صورت لویی زد دستش روی هوا موند....

لیسا:چیکار داری میکنی؟؟

لیسا با مشت هری بلند جیغ زد اما هری تو خودش نبود...فقط به صورت لویی مشت میزد و باعث میشد صورتش به سمت دیگه خم بشه....

لیام هر دقیقه نگاهش بین هری و لویی میچرخید.....فقط یک حرکت لویی.... فقط یک حرکت بکن...

هری دست از مشت زدن برداشت و چشم هاش رو روی هم گذاشت....دستاش رو دوباره روی قفسه ی سینه لویی گذاشت و فشارهاش رو بیشتر کرد....

لیام انگشتش رو روی گردن لویی گذاشت و چشم هاش رو بست....

با حس اینکه زیر دستش چیزی تکون خورد به سرعت سرش رو سمت هری بلند کرد....

لیام:میزنه...میزنه نبضش میزنه....

گفت و هری سریع سمتش خم شد....اونقدری به صورتش نزدیک بود که قطره های اب از موهاش دقیقا روی چشم های لویی میچکید....

نفس نفس میزد و سعی میکرد نفس های لویی رو روی گوشش حس کنه....اما چیزی بود....

عقب رفت و تو همون فاصله به چشم های بسته ی لویی نگاه کرد....بلند شد و دستش رو مشت کرد....

همونطور که نفس نفس میزد مشتش رو بالا برد....

لیسا با ترس بهشون خیره بود و لیام هنوز انگشتش روی گردن لویی بود....

هری دیگه ثانیه ای صبر نکرد و مشتش رو با بیشترین زوری که داشت وسط قفسه سینه ی لویی کوبید و همون لحظه صدای لویی که نفس عمیقی کشید به گوش هاش رسید....

End Game (L.S)Where stories live. Discover now