انور سرش رو برای یکی از افراد تکون داد و حتی یک ثانیه نگذشت تا مشت محکم اون ادم تو صورت فردی که روبروی انور مالیک بود فرود بیاد....
فرد روی زمین افتاد اما بقیه دوباره اون رو بلند کردن و روی زانو نگه داشتن...
انور نفسش رو بیرون فرستاد و دستش رو توی جیبش فرو کرد....
انور:چطور ممکنه دیشب یک نفر تونسته باشه بیاد داخل و تو اون رو نبینی؟
مرد خون توی دهنش رو بیرون تف کرد و به چهره ی انور مالیک خیره شد....خواست حرفی بزنه اما صدای انور مانعش شد....
انور:یا حتی....
انور خیلی اروم گفت و به مرد دیگه ای که روبروش روی زانو نشسته بود نگاه کرد....
انور:چطور ممکنه دوربین ها هک بشه و تو نفهمی..
حرفش رو ادامه داد و اینکه کم کم لحنش داشت به سمت خشم میرفت کاملا واضح بود...
مرد:قربان...ما متوجه ی....دوربین ها....نشدیم
اتور:چون؟
مرد ترسیده ی روبرو با همین لحن اروم انور مالیک قدرت حرف زدن رو از دست میداد...اب دهنش رو به سختی قورت داد و چشم هاش رو به کفش های انور مالیک قفل کرد...
انور:زودباش فقط بهم دلیلش رو بگو همین...انقدر اضطراب لازم نیست
مرد میخواست حرف بزنه...میخواست دلیل بیاره..میخواست خودش و از اینده ای که میدونه چیه نجات بده...میخواست مانع مرگ خودش بشه اما نمیتونست...
زبونش قفل کرده بود...مغزش یاری نمیکرد و انگار همه چیز دست به دست هم داده بودن تا انور هر لحظه خشمگین تر بشه...
انور:خیلی راحت یک نفر وارد عمارت من شده...
گفت و قدمی به سمت اون دونفر برداشت و نزدیک تر رفت...
انور:یکی از افراد من رو به قتل رسونده...
حالا انور درست بالای سر اون دونفر ایستاده بود و با لحن و صدای عجیبش پشت اونهارو میلرزوند..
انور:با خون اون جسد برای من پیغام نوشته...
گفت و اسلحه ی توی دستش رو درست روی پیشونیه اون مرد گذاشت....
مرد با حس سردیه اسلحه چشم هاش رو با ترس بست و دعا میکرد انور با همین شلیک کارش رو تموم کنه....
انور:و شما دونفر...متوجه نشدید
ماشه رو به ارومی به عقب کشید و با صدای کلید کوچیکش هردو فرد با ترس پلک هاشون رو روی هم فشردن....
هرلحظه منتظر صدای شلیک و مردن خودشون بودن...
انور نگاهی به هردوی اونها انداخت و در یک لحظه اسلحه رو بالا گرفت و به یکی از بادیگاردها که پشت سر اون دونفر ایستاده بود شلیک کرد....
أنت تقرأ
End Game (L.S)
أدب الهواة[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....