در به ارومی باز شده و باعث شد چشم های الیوت روی دونفری که وارد میشدن ثابت بمونه...
پوزخند روی لبهاش نقش بست و همینطور که یک پاش رو روی دیگری مینداخت نفس عمیقی کشید...
الیوت:هنوزم باورم نمیشه که دارم این اتفاق رو به چشم هام میبینم
با تمسخر اشکاری گفت و باعث شد زین چشم هاش رو خیلی کوتاه بچرخونه و قدمی به جلو نزدیک تر بشه...
زین و لویی که به همراه هارد کنارش ایستاده بود...
زین:و چی انقدر غیرقابل باوره؟
زین با تعجب ساختگی پرسید و الیوت همینطور که سیگار روشن شده رو از بادیگارد کنارش میگرفت لبخندی زد...
الیوت:اینکه پسر انور مالیک بزرگ داره بر علیهش کار انجام میده...معرکه ست
لویی بدون توجه به طعنه ی الیوت نگاهش رو نامحسوس به اطراف چرخوند تا از همه چیز اطلاع کافی داشته باشه...
تعداد زیادی بادیگارد و راه های خروج و ورود که دقیقا به شکل برنامه ریزی شده و مکان های معین قرار داشت باعث شد نفس عمیقی بکشه...
زین پوزخندی زد و بدون حرف یک تای ابروش رو بالا انداخت...دوست داشت جوابی بده اما حرف و تاکیدات هری از قبل مانعش میشد...
الیوت پک محکمی به سیگارش زد و دستش رو برای اون دونفر به سمت صندلی های روبروش دراز کرد...
الیوت:بشینید...معامله ی طولانی ای خواهد بود..
زین نگاهی به لویی انداخت و با دیدن چشم های اون به ارومی حرکت کرده و هردو روی صندلی هایی که عملا فاصله ی خیلی زیادی تا خود الیوت داشت نشستن...
الیوت دود سیگارش رو بیرون فرستاد و نگاهش روی چهره ی جدیه لویی که سعی در خونسرد جلوه دادنش داشت خیره موند...
الیوت:پس تو..لویی تاملینسون معروفی
لویی به چشم های الیوت خیره شد و یک تای ابروش رو بالا انداخت...
لویی:چطور؟چه انتظاری داشتید؟
با جدیت پرسید و خنده ی مزخرف روی لبهای الیوت رو پررنگ تر از قبل کرد...
الیوت:انتظار داشتم حداقل از ادم هایی که قبلا درست جلوی چشمم دیده بودمش...نباشی
حرفش باعث شد لویی پوزخند دندون نمایی بزنه و همزمان با خم شدنش روی میز یک تای ابروش رو بالا بندازه...
درسته..اون حالا تازه متوجه شده بود لویی تاملینسون کیه و تمام لحظات قبل و دیدارهایی که عملا هیچ شناختی نداشت رو بخاطر اورده بود...
لویی:پس باید بیشتر روی هوش تیمتون کار کنید
با طعنه گفت و باعث پر شدن صدای خنده ی الیوت تو تمام عمارت شد...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....