بن:دیر رسیدید...نتونست در برابرش مقاومت کنه...
نفس کشیدن چیزیِ که نه نیاز به اموزش داره نه یاد اوری نه حتی انجام دادن...نفس کشیدن کار ناخداگاهه اما الان زین واقعا حتی یادش رفته بود چطوری نفس بکشه...
چیزی نمیفهمید...چیزی نمیشنید و حس نمیکرد حتی دیگه قلبش هم هیچ تپشی نداشت...
همه شوکه شده بودن و کسی قدرت حرف زدن رو نداشت...این چطور ممکن بود چطور میتونست واقعیت باشه...
توماس صورتش رو با دست هاش پوشونده و نمیتونست حرف بن رو باور کنه...انزو نگاهش بین بقیه در چرخش بود و درست مثل بقیه باورش نمیشد...
لویی با چشم های گرد شده دستش رو روی دهنش گذاشت و به سمت هری که فقط تو چشم های بن خیره بود برگشت...خدایا این چطور ممکنه...
لیسا:تو...داری شوخی...شوخی کردی مگه نه؟شوخی بود بن...بگو که شوخی بود بگو
لرز شدید لیسا حتی توی صداش هم مشهود بود و بن با دیدن وضعیت همه پلک هاش رو روی هم فشرد و سرش رو به معنای منفی تکون داد...
بن:نه..متاسفم اما شوخی نبود لیسا...پادزهر نتونست شروع به بهبود و نابودیِ ماده کنه چون زمان کافی نبود و لیام مقاومت___
زین دیگه چیزی نمیشنید...انگار همه ی دنیا در یک لحظه لال شده بودن...انگار همه جا ساکت شده بود و این فقط صدای نفس کشیدن های سختِ زین بود که به گوش میرسید...
بهت زده به بن خیره بود و میتونست تکون خورد لبهاش رو ببینه اما صدایی نمیشنید...میتونست چهره ی شوکه شده ی لیسا رو ببینه اما صدای حرف زدنش رو نمیشنید...
میتونست توماس رو که هر لحظه دستش رو روی صورتش کشیده و سعی تو کنترل خودشون داشتن رو ببینه اما انگار ولوم صداش قطع شده بود...
میتونست لویی ای که با چشم های گرد شده و ابروهای توهم گره خورده، ناباورانه به هری نگاه میکرد رو ببینه...
هری ای رو که نمیتونست لحظه ای نگاهش رو از بن بگیره و هرلحظه منتظر بود تا چیزی که میخواست درمورد اشتباه بودن خبر باشه رو بشنوه...
اما دنیا براش بی صدا بود و فقط همه چیز رو با اروم ترین حالت ممکن میدید...دنیا؟ کدوم دنیا؟دیگه دنیایی برای زین باقی نمونده بود...
دنیای زین درست همین الان فروریخت و دیگه هیچ اجبار و حسی به زندگی ای که تمامش براش جهنم بود نداشت...
نمیدونست بین این ادم هایی که منتظرن این خبر دروغ باشه باید چیکار کنه...دلش میخواست هیچکس رو نبینه..دلش میخواست یک جای تاریک و تنها بمونه..فقط خودش...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....