لویی نفس عمیقی کشید و با گذاشتن دستش زیرصورتش نگاه خیره ش رو عمیق تر کرد...
الان چند دقیقه از وقتی لویی بیدار شده بود میگذشت..و البته از اون موقع درست مثل همیشه سعی کرده بود هیچ کاری انجام نده تا هری رو بیدار نکنه...
اما درواقع تلاشی ام نکرد چون اون حتی اگر میخواست هم نمیتونست کاری جز خیره شدن به این شخص روبروش که انگار یه نقاشی و یا یه اثر هنری بود انجام بده...
با لبخند محوی روی لبهاش بالارفتن سینه های برهنه ی هری بخاطر نفس کشیدن هاش رو دنبال میکرد و نمیتونست لبخندش رو کنترل کنه...
پلک کوتاهی زده و سرش رو کمی روی دستش جابه جا کرد اما نگاهش رو از هری نگرفت و توسکوت مطلق فقط به اون نگاه میکرد...
هری:دیگه وقتی خوابم بهم زل نزن..قانون نوزدهم
زمزمه ی اروم و بی مقدمه ی هری که یک لحظه سکوت اتاق رو شکست باعث شد لویی با ترس کمی سرش رو بلند کرده و بهش خیره شه...
هری به ارومی لای چشم هاش رو باز کرد و به لویی که حالا با لبخند بهش خیره بود نگاه کرد...
لویی:صبح توام بخیر
هری چشم هاش رو دربرابر لحن و نگاه شیطون لویی چرخونده و نفس عمیقی کشید...
لویی از دیدن این حرص خوردن های هری واقعا لذت میبرد و لبخند روی لبهاش غیر قابل کنترل بود...
نگاهی به هری که دوباره پلک هاش رو روی هم گذاشته بود انداخت و با همون لبخند کمی بلند شده و به سمتش خم شد...
لبهاش رو روی سینه ی برهنه ی هری گذاشت و بوسه ی نرمش باعث شد هری چشم باز کرده و به موهای فندوقیه جلوی صورتش خیره بشه...
لویی بعد از بوسه ی طولانی روی سینه ی هری به ارومی بلند شده و لبخند محوی زد...
لویی:من میرم دوش بگیرم
زمزمه کرد و هری با گذاشتن پلک هاش روی همدیگه حرفش رو تایید کرده و به بلند شدنش خیره شد...
صدای بسته شدن در حموم باعث شد هری نفس عمیقی بکشه و بی هدف به سقف خیره بشه...اون حالا روزش رو با ارامش شروع کرد...ارامشی با لویی...
اینبار صدای باز شدن در حموم توجه هری رو به خودش جلب کرد و باعث شد به چهره ی پر از شیطنت لویی نگاه کنه...
لویی:میگم...اگر بخوای توام میتونی بیای من مشکلی ندارما
با خنده و لحنی که سعی تو کنترل کردن خندش داشت گفت و باعث شد لبخندی بی اختیار روی لبهای هری نقش ببنده...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....