Chapter 53

7.6K 1.1K 2.8K
                                    

‎لویی نفس عمیقی کشید و با گذاشتن دستش زیرصورتش نگاه خیره ش رو عمیق تر کرد...

‎الان چند دقیقه از وقتی لویی بیدار شده بود میگذشت..و البته از اون موقع درست مثل همیشه سعی کرده بود هیچ کاری انجام نده تا هری رو بیدار نکنه...

‎اما درواقع تلاشی ام نکرد چون اون حتی اگر میخواست هم نمیتونست کاری جز خیره شدن به این شخص روبروش که انگار یه نقاشی و یا یه اثر هنری بود انجام بده...

‎با لبخند محوی روی لبهاش بالارفتن سینه های برهنه ی هری بخاطر نفس کشیدن هاش رو دنبال میکرد و نمیتونست لبخندش رو کنترل کنه...

‎پلک کوتاهی زده و سرش رو کمی روی دستش جابه جا کرد اما نگاهش رو از هری نگرفت و تو‌سکوت مطلق فقط به اون نگاه میکرد...

‎هری:دیگه وقتی خوابم بهم زل نزن..قانون نوزدهم

‎زمزمه ی اروم و بی مقدمه ی هری که یک لحظه سکوت اتاق رو شکست باعث شد لویی با ترس کمی سرش رو بلند کرده و بهش خیره شه...

‎هری به ارومی لای چشم هاش رو باز کرد و به لویی که حالا با لبخند بهش خیره بود نگاه کرد...

‎لویی:صبح توام بخیر

‎هری چشم هاش رو دربرابر لحن و نگاه شیطون لویی چرخونده و نفس عمیقی کشید...

‎لویی از دیدن این حرص خوردن های هری واقعا لذت میبرد و لبخند روی لبهاش غیر قابل کنترل بود...

‎نگاهی به هری که دوباره پلک هاش رو روی هم گذاشته بود انداخت و با همون لبخند کمی بلند شده و به سمتش خم شد...

‎لبهاش رو روی سینه ی برهنه ی هری گذاشت و بوسه ی نرمش باعث شد هری چشم باز کرده و به موهای فندوقیه جلوی صورتش خیره بشه...

‎لویی بعد از بوسه ی طولانی روی سینه ی هری به ارومی بلند شده و لبخند محوی زد...

‎لویی:من میرم دوش بگیرم

‎زمزمه کرد و هری با گذاشتن پلک هاش روی همدیگه حرفش رو تایید کرده و به بلند شدنش خیره شد...

‎صدای بسته شدن در حموم باعث شد هری نفس عمیقی بکشه و بی هدف به سقف خیره بشه...اون حالا روزش رو با ارامش شروع کرد...ارامشی با لویی...

‎اینبار صدای باز شدن در حموم توجه هری رو به خودش‌ جلب کرد و باعث شد به چهره ی پر از شیطنت لویی نگاه کنه...

‎لویی:میگم...اگر بخوای توام میتونی بیای من مشکلی ندارما

‎با خنده و لحنی که سعی تو کنترل کردن خندش داشت گفت و باعث شد لبخندی بی اختیار روی لبهای هری نقش ببنده...

End Game (L.S)Where stories live. Discover now