لیسا نگاهش رو سمت زین که بی وقفه و با اضطراب از انتهای سالن به ابتدای اون در حرکت بود برگردوند و نفس عمیقی کشید...
توماس از اشپزخونه به همراه یک لیوان اب خارج شد و اون رو به سمت زین برد اما تکون دادن سر زین نشون میداد با خوردن اب مخالفه...
ادوارد:یکم اب بخور زین
به ارومی گفت اما زین بدون توجه به ادوارد سرش رو بلند کرد و به تک تک اعضا که هرکسی تو فکر بود نگاه کرد...
زین:چرا؟ چرا باید همچین چیزی ازم بخواد؟چرا باید بخواد میسنو بکشم؟
با همون اضطراب و ناباوری ای که تمام شب درگیرش بود زمزمه کرد و باعث شد بقیه نفس عمیقی بکشن...
از وقتی زین همراه لیام به عمارت اومده و ماجرای تصمیم انور مالیک رو گفته بودن بیست دقیقه ای میگذشت و تو این مدت عملا هیچکس نتونسته بود نظر خاصی بده...
همه گیج بودن و هرچقدر میگذشت سوالات مربوط به انور مالیک پیچیده تر میشد و تک تکشون به دنبال یک جواب برای اون سوالات بودن...
درست مثل همیشه...درست مثل هر لحظه و هر اتفاقی که به انور مالیک مربوطه...
اونها بازهم گیح بودن چون بازهم باید معمای مربوط به اون رو حل میکردن و واقعا نمیدونستن با چه چیزی روبرو میشن و قراره سوالاتشون به چه جوابی برسه...
چون اون ادم...انور مالیک بود...
لویی نگاهش رو به سمت زین که دستش رو توی موهاش فرو کرده بود برگردوند و نفس عمیقی کشید...
لویی:تو چرا پدر و مادر میسن رو کشتی؟
سوال بی مقدمه و ناگهانیه لویی توجه بقیه رو به خودش جلب کرد و باعث شد زین به چشم هاش خیره بشه...
همه نگاهشون به زین بود و انگار لویی حالا سوال توی ذهن بقیه رو به زبون اورده و همه منتظر جواب از زین بودن...
زین نفس عمیقی کشید و پلک هاش رو برای لحظه ای روی هم فشرد قبل از اینکه لب باز کنه...
زین:پدر میسن قبلا با پدر من کار میکرد..منو میسن هم به این خاطر باهم اشنا شدیم...اما چند سال بعد همه چیز تغییر کرد...نمیدونم چه اتفاقی بین انور و پدر میسن افتاد اما هرچی که بود باعث شد انور تنها هدفش نابودیه اون خانواده باشه...
لویی:و تو شدی ابزاری برای رسیدن به هدفش؟
زین:اره...انور مجبورم کرد اونارو بکشم..بدون اینکه حتی اجازه بده دلیلشو بپرسم..بدون اینکه بدونم چرا اینکارو میکنم..اشک ریختمو جون خانواده ی میسن و گرفتم بدون اینکه خودم بدونم چرا و حالا بازم داره همین کارو میکنه بازم داره همونطوری عذابم میده..بازم داره کابوس هامو تکرار میکنه...بازم بازمم بازممم
ESTÁS LEYENDO
End Game (L.S)
Fanfic[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....