اینم یه شیرینی به مناسبت سالگرد ازدواج لری :)))))
___
چشم های ابی رنگ میسن بین کفش های افرادی که هر لحظه از جلوش رد میشدن در رفت و امد بود...
زین کلافه چشم هاش رو چرخوند و از جلوی شیشه کنار اومد و به سمت بقیه برگشت....
انور در ظاهر خونسرد اما خشمگین بود....
الیوت چارت...اون مهمونیه انور رو خراب کرد...برنامه هاش رو بهم ریخت...با خواست خودش جلسه رو کنسل کرد و حتی ادم هاش رو برای بهم ریختن همه چیز فرستاد....
باید این مسئله به زودی حل بشه...هرچه زودتر.....
مرد:قربان
صدای یکی از افراد بلند شد و انور دود سیگارش به بیرون فرستاد....
مرد به اونها نزدیک شد و لبتاپ رو جلوی انور گرفت....
مرد:قربان تمام دوربین ها هک شده بود اما یکی از دروبین های داخل باغ پشت یکی از مجسمه ها فعال بود و صحنه هارو ضبط کرده...
توضیح داد و برای پلی کردن ویدیو به سمتشون خم شد....زین به میسن نگاه کرد و بعد به اونها نزدیک شد....
هردو پشت سر انور ایستادن و منتظر پخش شدن ویدیو بود....
مرد:و در مورد اون ادم که جون جناب زین رو نجات داد چیزی جلب توجه میکنه....
پلی شد و همون لحظات برای زین و میسن تکرار شد....
همون لحظه ای که ممکن بود هردوشون بمیرن..همون لحظه ای که زین میتونست با کشتن اون ادم خودش رو به انور ثابت کنه...همون لحظه ای هری جون زینرو نجات داد....
انور انگشتش رو روی چونش کشید و کمی خیره تر به ویدیو نگاه کرد....
با استپ شدن ویدیو انور به فرد نگاه کرد....
مرد ویدیو رو نزدیک تر برد و صدای میسن بالا رفت....
میسن:عه ساعتش....ساعتش مشخصه...ساعتشو مخفی نکرده کامل مشخصه
گفت و به اونها خیره شد....
مرد:این ساعت مارک مشخص و مخصوص داره...ساخت و توزیعش فقط تو پاریس انجام میشه...کار راحت تره قربان...
انور:خوبه...الیوت با من دشمنی رو اغاز کرد...پس من بدون جواب نمیزارمش...هرچه زودتر این ادم رو پیدا کنید...
زین:بابا چی میگی؟
زین در مقابل لحن ترسناک و چهره ی پر از انتقام انور گفت و روبروش ایستاد....
انور:تو دوست نداری کسی که نجاتت داده رو پیدا کنیم؟
زین:دارم...اما اون ادم مرده
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....