End Game

12.9K 1.1K 6.6K
                                    

2 جولای 2019 روزی که اولین چپتر اندگیم اپ شد و امروز 2 جولای 2020 روزیِ که اخرین چپتر اندگیم اپ شد :)

فکر میکنم درک و حس کردن این چپتر قراره برای خیلیاتون سخت باشه پس این چپترو تو خلوت خودتون بخونید تا بتونید بهتر حسش کنید

اوکی راستش هر حرفی که هست رو در پایان بهتون میزنم فعلا اشکاتونو پاک کنید برید از چپتر اخر لذت ببرید😪😂

So Welcome to the final show :)
.

لویی تکون کوتاهی خورده و به ارومی پلک هاش رو از همدیگه باز کرد...

نفس عمیقی کشید و همینطور که کش و قوسی به بدنش میداد خودش رو به سمت چپ برای دیدن هری چرخوند...

اما خالی بودن تخت باعث شد همینطور که ابروهاش رو توهمدیگه گره میزد خودش رو از حالت خوابیده بلند کرده و ارنجش رو تکیه گاه بدنش بکنه...

با تعجب نگاهش رو به اطراف اتاقِ کلاب میچرخوند اما هری نبود و حتی نبودن لباس هایی که دیشب روی زمین افتاده بود نشون میداد هری...رفته...

چرا باید انقدر زود میرفت و حتی چرا لویی رو برای خبر دادن بیدار نکرد؟؟یعنی اتفاقی افتاده بود؟

بی اختیار اضطرابی تمام وجود لویی رو پر کرد و باعث شد با ابروهای توهمدیگه فرو رفته نگاهش رو به سمت لباس های خودش بچرخونه...

با نفس عمیقی که کشید بیشتر از قبل از جا بلند شده و همینطور که بخاطر نوشیدنی های دیشب سر درد خفیفی رو احساس میکرد پلک هاش روروی همدیگه میفشرد...

همینطور که از طرفی تمام ذهنش پر از اتفاقاتِ دیشب شده و از طرف دیگه دلیل رفتن هری بدون خبر دادن رو نمیفهمید نفس عمیقی کشیده و به سمت لباس هاش خم شد...

در همون حال که داشت دکمه ی شلوارش رو میبست دستش رو داخل جیبش فرو کرده و برای زنگ زدن به هری گوشی رو بیرون اورد...

اما زمانی که فهمید گوشی بخاطر نداشتن شارژ خاموش شده کلافه تر از قبل پلک هاش رو روی همدیگه فشرده و با اضطراب بیشتری مشغول پوشیدن لباس هاش شد...

چند دقیقه طول کشید تا بعد از ابی به صورتش زدن از اتاق بیرون اومده و از راهروی کلاب بزرگی که دیشب عملا متوجه ی اون نشده بود به سمت سالن اصلیش حرکت کنه...

همینطور که نزدیک تر میشد میتونست تغییر کردن فضا که نشون میداد کلاب اماده ی باز شدن بود رو متوجه بشه و با نگاه کوتاهی به اطراف بالاخره تونست همون پسر رو ببینه...

تو کلاب فقط دو یا سه نفر دیگه که مشغول کار بودن دیده میشدن اما لویی بدون اینکه توجهی به اونها داشته باشه فقط به سمت پیشخون قدم برداشت...

پسر که مشغول چیشدن شیشه های نوشیدنی روی پیشخون بود با دیدن لویی لبخند محوی زده و دست از کار کردن کشید...

End Game (L.S)Where stories live. Discover now