Chapter 69

5.3K 930 2.3K
                                    

لویی سرش رو عقب تر گرفته و توضیحات توماس رو با تکون دادنِ سر تایید کرد...

حالا دقیقا یک ساعت و بیست و پنج دقیقه از وقتی اونها به این ساختمون اومده بودن میگذشت...

هری هنوز هم پیش رئیس و مارک برای بررسی موضوعات مختلف درمورد جرارد و لویی و توماس مشغول توضیح دادن درمورد اتفاقات برای کامل شدن پرونده ی انور مالیک بودن...

لویی بعد از جواب دادن به پیام زین که درمورد اوضاع سوال پرسیده بود پلک هاش رو روی هم فشرده و نگاهش رو به سمت در اتاق رئیس برگردوند...

میتونست صداهای ارومی که کم کم داشت واضح تر میشد رو بشنوه اما انگار دیگران توجهی به این صداها نداشتن...

همینطور که نفسش رو ببیرون میفرستاد نگاهش رو سمت توماس که عکس هایی رو به دست مردِ روبروش گذاشته وباز هم مشغول توضیح درمورد تک تک عکس ها بود برگردوند...

صداهای داخل اتاق واضح و واضح تر شد و اینبار حتی توماس هم سرش رو برای لحظه ای به اون سمت چرخونده و دوباره کارش رو ادامه داد...

مارک:هری...صبر کن با عصبانیت چیزی درست نمیشه

حالا صدا خیلی بلند تر شد چون در اتاق باز شده و هری ای که خشمش واضح ترین چیز ممکن بود بیرون اومد...

لویی با دیدن هری خیلی سریع از روی صندلی بلند شده و به سمتش که بدون نگاه به اطراف سمت بیرون میرفت حرکت کرد...

لویی:هری..چیشده هری؟

هری اما بدون توجه به صداهای مارک و لویی که تمام ساختمون رو پر کرده بود قدم هاش رو به بیرون سوق داده و در رو به شدت پشت سرش کوبید‌...

لویی با چشم های گرد شده رفتن هری رو نگاه کرده و به سمت مارک برای توضیح درمورد این رفتار هری برگشت...

مارک:بازهم نقشه لو رفت‌..جرارد فهمیده بود میریم سراغ جزیره

توماس و لویی با شنیدن این حرف نگاهشون رو سمت همدیگه برگردونده و هیچکدوم عملا نمیدونسن باید چه حرفی بزنن...

لویی سرش رو دوباره سمت راهرو چرخوند و ترجیح داد حالا فقط پیش هری باشه...هری ای که میدونست الان چقدر عصبی شده...

لویی:من..بهتره من برم دنبالش

مارک سرش رو به معنای تایید در برابر حرف لویی تکون داده و لویی خیلی سریع به سمت در خروجی حرکت کرد...

لویی با بیشترین سرعت ممکن از پله ها پایین رفته و سعی میکرد خودش رو به هری که هیچکس نمیدونست چه حالی داره برسونه...

End Game (L.S)Where stories live. Discover now