Chapter 59

7.6K 1.1K 2.8K
                                    

لیسا به معنای تایید حرف های توماس از پشت تلفن، سرش رو تکون داده و نفس عمیقی کشید...

لویی همینطور که روی مبل کنار هری نشسته بود با نگاه دقیقش کارهای  اون رو دنبال کرده و همزمان به حرف های لیسا گوش میداد...

لیسا:پس نیم ساعت قبل از اینکه برسی اونجا به ما خبر بده

هری موارد و جرئیات مورد نیازی که باقی مونده بود رو برای لیام ارسال کرد و با تموم شدن برنامه ها نفسش رو بیرون فرستاد...

لیسا قدم هاش رو سمت لویی و هری سوق داد و همزمان گوشی رو بین شونه و‌گوشش نگه داشته و برای باز کردن بافت موهاش تلاش میکرد...

لیسا:اوکی..حواست باشه..میبینمت

لیسا اخرین تذکرات مربوط رو به توماس داده و همینطور که حالا کاملا به لویی نزدیک شده بود تلفن رو قطع کرد...

هری سرش رو بلند کرده و به لیسا نگاه کرد...لیسا از نگاه هری فهمید منظورش به صحبتش با توماسه پس شونه ای بالا انداخت قبل از اینکه حرف بزنه...

لیسا:مثل اینکه دختره برنامه شو تغییر داده..فعلا هنوز داره تعقیبش میکنه

هری سرش رو به معنای تایید حرف لیسا تکون داده و به ارومی نگاهش رو از اون دونفر گرفت...

لیسا گوشی رو به سمت لویی دراز کرد و به منظور اینکه تلفن رو از دستش بگیره، ابروهاش رو بالا انداخت....

لویی نگاهی به لیسا انداخته و بعد همینطور که با بی توجه نگاهش رو از اون دختر میگرفت شونه ای بالا انداخت...

این حرکت لویی باعث شد پوزخندی روی لبهای هری نقش ببنده و همینطور لیسا با کلافگی چشم هاش رو در برابرش بچرخونه...

لیسا:کاماااان لویی..گفتم که اگر بهت حرفی میزدم سوپرایزمون خراب میشد

لویی با این صدای اعتراض لیسا بی اختیار لبخند کوچیکی زد اما سعی کرد لیسا اون رو نبینه...درحالی که همه میدونستن لویی فقط داره اینکارو برای اذیت کردنش انجام میده...

هری با دیدن چهره ی خندون لویی پوزخند پررنگ تری زده و نفسش رو بیرون فرستاد...

لیسا به ارومی سمت جلو خم شد و تلفن رو روی میز کنار لپتاپ و وسایل گذاشته و موقع بلند شدنش بوسه ای روی گونه ی لویی گذاشت...

لویی به این حرکتش لبخندی زد و نگاهش رو به چشم های خندون و ارومش برگردوند...

End Game (L.S)Where stories live. Discover now