Chapter 47

7.9K 1.1K 2.3K
                                    

هری نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو به اطراف چرخوند....

تمام تمرکزش روی تشخیص‌ چهره ی افراد با اون ماسک هایی که از نظرش فقط کار رو سخت میکرد، بود وبه ارومی مایه ی تو لیوان رو مزه مزه میکرد...

لویی از سمت راست هری، طوری که توجهی به خودش جلب نکنه از زیر اون نقابی که روی صورتش بود به هری نگاه میکرد و گااد..

لویی هیچوقت فکر نمیکرد هری با ماسک روی صورتش انقدر هات تر از همیشه باشه...

لیسا زبونش رو روی لبهاش‌ کشید و نگاهش رو به در ورودی چرخوند و با دیدن چارلی دیزسیل که به همراه تعدادی نگهبان وارد شده و به سمت انور حرکت میکرد نفس عمیقی کشید...

به چشم های لویی از پشت اون نقاب نگاهی انداخت و به ارومی طوری که مطمئن بود همه میتونن از توی گوشی صداش رو بشنون زمزمه کرد...

لیسا:و بالاخره هدف امشب...اومد

*فلش بک*

لیام به یکی از افراد عمارت انور لبخندی زد و به همراه گوشی توی دستش به سمت عمارت حرکت کرد...

لیام:نه زین قرار نیست بهش بگم تو امشب برمیگردی خونه

زین:مطمئن باشم؟

لیام:اره

زمزمه کرد و حالا همینطور که لبخندی روی لبهاش نقش بسته و دستش توی جیبش بود پله های باغ رو به سمت بالا حرکت میکرد...

زین:میدونی..وقتی به اولین دیدار و حتی بعدش فکر میکنم پیش خودم میگم..فاااک لیام چرا انقدر تغییر کرده

زین با انرژی ای که لیام رو وادار به خندیدن میکرد گفت و صدای خنده ی خودش هم تمام گوش های لیام رو پر کرد...

اولین دیدار..دومین..سومین..اون دقیقا حقیقت رو میگفت چون حالا اون لیام واقعا رفته بود...دردناک بود اما لیام واقعا اخرین باری که عمیقا شاد بود رو به یاد نمیاورد...

و البته لیام و بقیه ی افراد تیم خیلی خوب میدونستن این پروژه همه ی این مشکلات رو به همراه داره..

لیام:اوه اره..میدونم

زین به این حرفش لبخندی زد قبل از اینکه لیوان دیگه ی نوشیدنی رو سر بکشه...

لیام:هی..من دیگه باید برم

زین:اوکی

لیام:دوست دارم

لیام با صدای خیلی ارومی زمزمه کرد و زین با این حرف لبخند بزرگتری نسبت به قبل زده و بی اختیار گوشه ی لبش رو کمی گاز گرفت...

لیام جلوی در ورودی ایستاد و با لبخند روی لبهاش چشم هاش‌رو کمی چرخوند...

لیام:به جز دفعه ی اول...این دومین باریه که این حرفمو‌بدون جواب میذاری زین مالیک

End Game (L.S)Where stories live. Discover now