Chapter 32

9.4K 1.2K 3.3K
                                    

لویی:میشه بپرسم این اخلاق جدید که میای توی اتاقم و وقتی خوابم بهم زل میزنی رو کی قراره ترک کنی؟

به ارومی گفت و بعد از تموم شدن این حرف با لبخندی روی لبهاش چشم هاش رو باز کرد...

هری با شنیدن این جمله پوزخندی زد و تکیه ش رو از میز روبروی لویی برداشت...

هری:پس بیداری

لویی چند دقیقه پیش چشم هاش رو باز کرده و تونسته بود از شیشه ای که سمت چپ تختش قرار داره انعکاس تصویر هری که سمت راست یعنی پشت سرش بود رو ببینه و حالا از این موضوع خوشحال بود...

لویی:صبح توام بخیر

زمزمه کرد و شیطنت توی نگاه و لحنش انکار نشدنی بود...

هری چیزی نگفت و با همون لبخند روی لبهاش پوشه ی تو دستش رو کمی فشرد و باعث شد لویی متوجه ی دلیل اینجا اومدنش بشه...پس اومده بود دنبال پوشه ها...

لویی:درسته...خیلی با این موضوع که میای برای دیدن من وقتی خوابم خوشحال میشم ولی باعث میشی توی خواب از ترس بمیرم

گفت و با همون لبخند روی لبهاش به هری نزدیک تر شد...

هری:یک..توی خواب نمیتونی بمیری چون باید بیدار شی و منو ببینی که بترسی...

خیلی خونسرد و با پوزخند گفت و باعث شد لویی لبخند دندون نمایی بزنه و سرش رو پایین بندازه...

هری:دو...من برای دیدن تو نیومدم

لویی ابروهاش رو بالا انداخت و به هری خیلی نزدیک تر شد و بی اختیار گوشه ی لب پایینش رو گاز گرفت...اون داشت واضحا دروغ میگفت و لویی از این دروغ شیرینش خوشحال بود...

هری:سه...زخمت بهتره یا نه؟

لویی لبخندی زد و دست هاش رو‌ پشت کمرش قفل کرده و به چشم های جدی اما در عین حال پر از شیطنت هری نگاه کرد...

لویی:یک...منطقی بود..دو..دروغ میگی و من کااملا متوجه میشم...سه..اره بهتره و دیگه نه درد میکنه نه سوزش و نه خونریزی داره

پشت سر هم گفت و باعث شد هری لبخندی بزنه...

هری:خوبه

گفت و پوشه هارو توی دستش بیشتر فشرد..

لویی:این مشکلی نداره که برای دیدن من اومده باشی چرا انکارش میکنی خب؟

صدای شیطون لویی باعث شد هری چشم هاش رو بچرخونه و کلافه نفس عمیقی بکشه...

هری:میدونی در واقع برای بردن پوشه ها اومدم...همون پوشه هایی که دیشب نتونستی بهم بگی باخودم ببرمشون چون؟اوه درسته..چون چسبیده بودی به دیوار و صدای ناله هات اجازه نمیداد تا حرف دیگه ای بزنی چون دست های من ر___

لویی:خیلی خبببب خیلی خبب

لویی با خنده ی ناباورانه ای گفت و خیلی سریع دست هاش رو جلوی صورت هری نگه داشت تا مانع حرف زدنش بشه...

End Game (L.S)Where stories live. Discover now