Chapter 10

7.2K 1.1K 1.2K
                                    

صدای کفش های قرمز رنگِ لیسا سکوت راهرو رو از بین میبرد....

کفش ها مسیرشون رو از جلوی تمام درها گذروندن و بالاخره یه جا ایستادن....

دست هاش رو توهمدیگه گره زد و به دیوار روبروی ایینه ی دستشویی تکیه کرد...

یکی از دستشویی بیرون اومد و به لیسایی که با اون رژ لب قرمز رنگش ادامس میجوید و اون رو میترکوند نگاه کرد....

لیسا لبخندی به روش زد و با نگاهش اون رو تا وقتی کامل از دستشویی بیرون بره دنبال کرد....

به ساعتش نگاهی کرد و کلافه چشم هاش رو چرخوند....ادامسش رو دوباره ترکوند و ایندفعه یکی از دستشویی ها باز شد و شخص دیگه ای بیرون اومد....

به لیسا نگاه گذرایی انداخت و برای شستن دستهاش به سمت ایینه رفت....

میتونست به راحتی سنگینیه نگاه لیسا رو حس کنه و همین موضوع باعث شد سرش رو بلند کنه و از توی ایینه به لیسا خیره بشه....

لیسا لبخند زیبایی زد و تکیه ش رو از دیوار برداشت....

قدمی به جلو برداشت و از توی ایینه به دختر خیره بود...

دختر نگاهش رو از لیسا گرفت و دوباره مشغول شستن دستهاش شد....

اینبار با بلند کردنِ چشم هاش،از داخل ایینه نگاهش مستقیم به لیسا که درست پشت سرش ایستاده بود برخورد کرد....

دست از شستن برداشت و بدون برگشتن به سمتش هنوزم از ایینه بهش نگاه میکرد....

لیسا نیشخندی زد و ادامسش رو ترکوند...

لیسا:های دارلینگ....

به محض تموم شدن حرفش دست هاش رو دوطرفِ گردن و پشت دختر گذاشت و در یک حرکت با چرخوندنشون به سمت های مخالف همدیگه اون رو بیهوش کرد....

بدن بی حس دختر روی زمین مقابل پاهای لیسا افتاد...

لیسا نگاهی به دختر کرد و با همون لبخند بزرگش دوباره ادامسش رو ترکوند.....

.

لنز های مشکی رو روی چشم های سبزش گذاشت....پلکی زده و موهاش رو دوباره چک کرد....

دستی به یقه های کتش کشید و با نگاه دیگه ای تو ایینه به ارومی بیرون رفت....

تو سالن قدم برداشت و از جلوی کسایی که میگذشت سرش رو به نشانه ی احترام خم میکرد....

به اطراف نگاهی انداخت و قدم هاش رو به قسمت بارهای هواپیما کشوند.....

با رسیدنش دوباره اطراف رو برای مطمئن شدن از نبودن کسی چک کرد و بعد وارد اون قسمت شد.....

مامور مخصوص اون قسمت با بازشدن در توجهش جلب شد و به اون سمت برگشت....

مامور:شما اینجا چیکار میکنید؟

End Game (L.S)Where stories live. Discover now