لویی همینطور که از پله ها پایین میومد با نگاهش به افرادی که در رفت و امد بودن خیره بود....
از جلوی اونها و همون جسد دیشب که حالا بخاطر کالبدشکافی از بین رفته بود گذشت و به لیسا نزدیک شد....
لیسا روی صندلی جلوی پیشخون نشسته بود که با دیدن لویی لبخند زد....
لویی نزدیک تر رفت و گونه ی لیسا رو بوسید....
لیسا:خیلی خوابیدی...
لویی:اره دیشب خسته بودم
لبخند زد و دقیقا کنار لیسا روی صندلی نشست...به ادوارد که به افراد نزدیک بود نگاه کرد و چشمش به اون جسد افتاد....
سر و بدن اون جسد کامل از هم باز شده بود و جزئیات داخل بدنش حال لویی رو بهم میزد....
پلک هاش رو روی هم گذاشت و به ماگ قهوه کنار لیسا نگاه کرد....ابروهاش رو بالا انداخت و اون رو توی دستش گرفت....
لویی:ببینم چیزی درمورد مارسل اوان تونستید پیدا کنید؟
لیسا سرش رو بلند کرد و به لویی خیره شد....
لیسا:نه..اصلا انگارمارسل اوان وجود نداره
لویی پوزخندی زد و سرش رو تکون داد....
لویی:حدس میزدم
چشم هاش رو از لیسا که با سر حرف لویی رو تایید کرد گرفت و دقیقا همون لحظه هری و توماس وارد شدن....
لویی به سمت هری که ابروهاش توی همگره خورده بود و یقه های لباسش مثل همیشه چند دکمه باز بود نگاه کرد و ماگ قهوه رو تو دستش فشرد....
لویی:سلام هرییییی
بی مقدمه فریاد زد و صداش باعث شد همه با شوکبه سمتش برگردن....
هری با تعجب نگاهش کرد و یک قدم بهش نزدیک تر شد...
لیسا بخاطر نزدیکیه زیادش به لویی با شوک هینی کشید و انگشتش رو روی گوشش فشرد....
لیسا:چه خبرته چرا داد میکشی لویی
لویی:اخه میدونی منو هری عادت داریم با فریاد باهمدیگه حرف بزنیم...مگه نه هری؟
هری به این حرفش بخاطر دیشب پوزخندی زد و سرش رو پایین انداخت....
لیسا متعجب به اون دونفر نگاه کرد و ابروهاش روبالا انداخت....اینا دوباره چشون شده....
لویی ابروهاش رو شیطون بالا انداخت و به چشم های سبز هری زل زد.....
سارا:دقیقا برعکس ما
صدای سارا که از پشت سر به گوشش رسید باعث شد لویی با تعجب و ترس از روی صندلی بلند شه و به پشت سر نگاه کنه....
سارا همینطور که روی صندلی نشسته بود قهوه رو از لبهاش دور کرد و لبخند زد...
سارا:سلام لویی
DU LIEST GERADE
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....