خب این چپتر اهنگ داره و واسه اینکه یه اهنگی باشه که بیشتریا دارید اینو انتخاب کردم
Niall horan...put a little love on me
بازم مثل قبل وقتی که هری موزیک رو پخش کرد شما ام اینو پخش کنید ولی بزارید بگم اگر اهنگرو حفظید و فکر میکنید که با پخشش قاطی میکنید و نمیفهمید چی میشه پس اهنگرو پخش نکنید
* وی خودش به همین درد دچاره😂😂*همین دیگه بریم سراغش که میخوام عکس العمل هارو ببینم فقط :))))))
.هری با خونسردیه کامل بدون اینکه سرش رو تکون بده نگاهش رو توتمام سالن چرخوند....
اون درست مقابل در اصلی و ورودیه هتل نشسته و منتظر وارد شدن پسری که حالا بخاطرش اینجا بودن، بود...
لیسا سرش رو به اطراف چرخوند و با لبخندی برای حفظ موقعیش منتظر بود تا پسر وارد لابی شده و بعد نقشه ی برنامه ریزی شدشون رو عملی کنن...
هری انگشت هاش رو روی میز شیشه ای میکوبید و یک ریتم خاص رو ضرب گرفته و حتی یک لحظه نگاهش رو از در جدا نمیکرد...
ثانیه ها میگذشت و اونها هر لحظه به زمانی که منتظرش بودن نزدیک تر میشدن و این نشون میداد باید کارهای مشخص شده رو به بهترین نحو انجام بدن...
ادوارد:فکر کنم خودشه
ادوارد که توی طبقه ی هفدهم از برج ایستاده بود و از پنجره تونست اون ماشین مخصوص رو ببینه، زمزمه کرد و صداش توی گوش های همه پخش شد...
ادوارد باید زمان ورود پسر به اسانسور مسیرش رو به سمت جایی که خودشون مد نظر داشتن منحرف میکرد و حالا برای این کار اماده بود...
ماشین جلوی در اصلیه هتل ایستاد...پسر به ارومی از ماشین پیاده شده و نفس عمیقی کشید...
هری نگاهش به در خیره بود که صدای زنگ گوشیش برای بار سوم، باعث شد کلافه نفس عمیقی بکشه...
هری:بگو لویی
با کلافگی گفت و صدای ناباورانه ی لویی تمام گوش هاش رو پر کرد...
لویی:هری من چند بار بهت زنگ زدم و تو هیچکدومشو جواب ندادی..کار مهمیه وگرنه تو اون موقعیت__
هری:گفتم بگو
هری با جدیت پشت سر هم حرف زدن های لویی رو قطع کرد و نگاهش به در ورودی که هنوزم خبری از پسر نبود ثابت موند...
لویی نفسش رو بیرون فرستاد و چشم هاش رو چرخوند قبل از اینکه لب باز کنه...
لویی:انزو..انزو میخواد با جرارد قرار بزاره
حرف کاملا بی مقدمه ی لویی باعث شد هری با تعجب ابروهاش رو توهمدیگه گره زد و بی اختیار گوشی رو به گوشش نزدیک تر کنه...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....