چشم های لویی با صدای زمزمه ها به ارومی باز شد...
ابروهاش رو توهم کشید و دنبال منبع صداها بود...دستی توی موهای بهم ریختش کشید و از حالت خوابیده،روی تخت نشست...
لیسا:مزخرف نگو لیام
صدای لیسا حالا واضح تر از قبل شده بود و لویی رو وادار به دقت بیشتر میکرد...
لیام قدمی به سمت اتاق لویی برداشت اما لیسا از پشت بازوی اونرو گرفت و مانع حرکت دیگه ش شد....
لیسا:داری چیکار میکنی؟
لیام:باهاش حرف بزنم به نفعشه...به نفع همه هست
لیسا دستش رو روی سینه های لیام گذاشت و اونروبه عقب هدایت کرد تا از جلوی در اتاق لویی کنار برن و صداشون اون رو بیدار نکنه...
در صورتی که نمیدونست لویی حالا پشت اتاقش ایستاده بود و با کنجکاوی به حرف های اونا گوش میکرد...
لیسا:به نفع همه به جز لویی مگه نه؟
لیام:معلومه که نه...این به نفع همه هست
لیسا:لیام اون عاشق شده فقط همین به منو تو چه ربطی داره که بخوایم دخالت کنیم
لویی که حالا فهمید موضوع اون بحث ها خودش و احساساتشه گوشهاش رو تیز تر کرد و به در نزدیک تر شد....
لیام:ربطی نداره؟ اون عاشق هری شده هری...اصلا میفهمی؟
لیسا:هیشش صداتو بیار پایین
لیسا با ترس گفت و لیام رو بیشتر از اتاق لویی دور کرد...لیام کلافه نفسش رو بیرون فرستاد و به لیسا خیره شد...
لیام:باید این عشق مسخره که حتی به نظر من یه هوس چند روزه ست از سر لویی بره بیرون
لیسا:ما نمیتونیم دخالت کنیم لیام
لیام:میتونیم
صدای لیام دوباره بالا رفت و لیسا چشم هاش رو با کلافگی چرخوند...این عصبانیت لیام رو خیلی خوب درک میکرد...
از صبح که بهش خبر داده بود میاد اینجا فهمیده بود باید موضوع همین اتفاق و رقص دیشب هری و لویی باشه...
اما حالا هرلحظه که میگذشت لیام بیشتر از قبل عصبی میشد...اشوبی توی وجود لیام وجود داشت و هیچ چیز نمیتونست اون رو سرکوب کنه...
لیام:تو این حس لعنتی لویی ضربه میخوره لیسا میفهمی؟چون اون ادم هریه...هری کسیه که به احساس یه نفر رحم کنه؟کسیه که دلش به حال لویی بسوزه؟نه نیست
لیسا:اما الان__
لیام:همه چیز فقط اون رو بدتر میکنه و من نمیخوام هری بی رحم تر از اینی که هست بشه...
حرف لیسا رو قطع کرد و با همون لحنی که سعی در کنترل کردن صدا و خشمش داشت ادامه داد...
حرف های لیام حقیقتی بود که لیسا هرروز باخودش مرور میکرد...اون دقیقا داشت احساسات و نظر های لیسا رو به زبون میاورد با این تفاوت که لیام مخالف این عشق بود...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....