زین نگاهی به اطراف انداخت و با نفس عمیقی که کشید قدم هاش رو به سمت در روبروش سوق داد...
صدای قدم های زین تنها چیزی بود که سکوت این طبقه از سالن بزرگ انور مالیک رو میشکست...
و البته این صدا توجه تنها بادیگاردی که جلوی در اتاق انور بود رو به خودش جلب کرد...
مرد به سمت صدا برگشت و با دیدن زین با تعجب ابروهاش رو توهم کشید و چند قدم بهش نزدیک تر شد...
مرد:اقای زین؟
با تعجب اشکاری گفت و فکر نمیکرد زین رو اینجا، تو این ساعت و البته زمانی که خود انور مالیک اینجا نبود ببینه...
زین یک تای ابروش رو بالا انداخت و درست روبروی مرد ایستاد...
زین:در رو باز کن
حرفش تعجب مرد رو بیشتر کرد و باعث شد بی اختیار نگاهش رو به اطراف بچرخونه و هیچ تغییری توی چهره ی جدیش ایجاد نشه...
مرد:متاسفم..اما پدرتون__
زین:گفتم همین حالا درو باز کن
زین با جدیتی که عملاهیچکس تاحالا ازش ندیده بود حرف مرد رو قطع کرد و بهش نزدیک تر شد...
مرد چند لحظه تو چشم های جدیه زین خیره موند و هنوز برای بازکردن در اتاق انور مالیک مردد بود...
اگر در رو باز میکرد و اتفاقی میفتاد که انور مالیک از اون بی خبر بود قطعا این مرد میمرد و حتی اگر در رو باز نمیکرد، انور مالیک بعدا بخاطر گوش‌نکردن به حرف پسرش اون رو‌مجازات میکرد...
زین:نزار تکرارش کنم
دودلی های مرد با خودش، با صدای زین به پایان رسید و نفس عمیقی کشید قبل از اینکه به ارومی سرش رو تکون بده...
زین پوزخندی به تکون خوردن مرد زد و قدمی به سمت در که حالا باز شده بود برداشت...
وارد اتاق پدرش شد و با ورودش به سمت مرد که حالا بازهم به استایل قبلش ایستاده بود برگشت...
زین:راستی
صدای زین باعث شد مرد کاملا به سمتش برگرده و منتظر ادامه دادن حرفش باشه...
زین:مراقب گلوله ای که به___
حرف خونسردانه ی زین با شلیک گلوله ای از پشت ، درست وسط سر اون بادیگارد قطع شد...
زین به جسد مرد که حالا جلوی پاش افتاده بود نگاه کرد و شونه هاش رو بالا انداخت...
زین:به سمتت شلیک میشه باش
حرفش رو ادامه داد و بی اختیار پوزخندی روی لبهاش نقش بست...اون حالا از این موقعیت خیلی لذت میبرد..
توماس و لیام از پشت دیوار روبرو بیرون اومدن و همینطور که اسلحه هارو به اطراف میچرخوند تا مراقب اوضاع باشن، به سرعت حرکت کرده و خودشون رو به زین رسوندن...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....
