چشم های قهوه ایه لیام از سمت چپ یعنی انتهای راهرو گرفته و به ابتدای اون خیره شد...
وقتی ازنبودن کسی مطمئن شد به ارومی از اتاق، کامل بیرون اومد...
نگاه سریع و نامحسوسی به دوربین انداخت و با نفس عمیقی که کشید یقه های کتش رو درست کرد....
به سمت اتاق زین رفت و استخون های انگشت هاش رو بالا اورد و به در اتاق نزدیک کرد...
چندبار درست به شکل در زدن اونهارو عقب جلو کرد اما مانع برخورد انگشت هاش با جسم چوبی شد...
چند لحظه ایستاد و دوباره به اطراف نگاه کرد و همون لحظه وارد شدن یکی از نگهبانان به راهرو باعث شد لیام با کلافگی چشم هاش رو بچرخونه....
با وجود اون نگهبان مجبور شد به طور واقعی انگشت هاش رو به در بکوبه و برای اون نگهبان که وارد اسانسور میشد لبخند مصنوعی زد...
هر لحظه منتظر بود تا صدای زین رو از داخل اتاق بشنوه اما چیزی به گوشش نرسید...
چند ثانیه ایستاد و بدون فکر روی دستگیره فشار وارد کرد و در اتاق رو باز کرد....
با دیدن اتاق خالی از زین روبروش نیشخندی روی لبهاش نشست...
خارج شد و همراه خودش در رو هم بست و بعد به سمت اتاق میسن رفت....
تقه ای به در زد و منتظر ایستاد....
میسن:بیا
لیام نیشخندی زد و به ارومی وارد اتاق شد....
میسن که مشغول درست کردن موهای نم دارش جلوی ایینه بود بود با تعجب به سمتش برگشت...
میسن:شما...چه خبر شده؟
لیام نفس عمیقی کشید و همینطور که دستش رو توی جیبش فرو میکرد قدم های ارومش رو به سمتش سوق داد..
لیام:ببینم...تحمل درد رو داری؟
میسن ابروهاش رو توهم کشید و با تعجب به چشم های لیام خیره شد تا منظور حرفش رو بفهمه...
میسن:چی؟
لیام:کاش داشته باشی
تموم شدن حرفش همزمان شد با فرو رفتن جسم تیزی تو گردن میسن و سیاهی رفتن چشم هاش....
.
کفش های لیام از سمت راست به سمت چپ راهروی بیمارستان در حرکت بود....
دستش رو بالا اورد و با نگاه به ساعت چشم هاش رو چرخوند....
به دستور انور مالیک به بیمارستان اومدن و حالا لیام از اینکه خبری از زین نداشت کلافه بود و میخواست قبل از اینکه مجبور به جواب دادن به انور باشه زین اینجا پیداش شه...
نگهبان:بر میگردم
یکی از نگهبان ها گفت و لیام سری تکون داد...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....