پارت ۲۸ :))))))))
خب منتظرم که این چپتر فحشای جدید یاد بگیرم😂😂
.لویی:هری هنوز برنگشته؟
صدای اروم و کم جون لویی باعث شد ادوارد نگاهش رو از تلویزیون بگیره و به چهره ی پر ازغمش خیره بشه...
ادوارد:دیشب برگشت..ولی بعدش صبح خیلی زود رفت
جواب خونسرد ادوارد باعث شد لویی اهی بکشه و پلک هاش رو روی همدیگه فشار بده....
نفس عمیقی کشید و به سمت اشپز خونه رفته و به ارومی روی صندلی نشست....
اون روز....وقتی اون حرف هارو به هری زده بود به اتاق رفته و تمام شب خودش رو مخفی کرده بود...فردای اون خودش رو برای اینکه به هری بی محلی کنه اماده کرده بود اما فردا دیگه هری ای وجود نداشت....
لیسا گفت هری دیشب بیرون رفته و هنوز برنگشته...لویی تمام روز رو منتظر هری بود...تو دلش هزار ربار خودش رو سرزنش کرده و از کارش پشیمون بود اما بازهم غرورش اجازه نمیداد بهش زنگ بزنه....
روز گذشت و هری بازهم برنگشت...تو دل لویی اشوب و نگرانی بیش از حدی وجود داشت که بقیه نمیتونستن درک کنن...بالاخره بهشون خبر داده بود که دیر برمیگرده و باعث شده بود قلب لویی بخاطر خوب بودن حالش اروم بگیره....
اما بازهم نتونسته بود کامل اروم بشه....تمام روز هری رو ندیده بود و به اندازه ی سالها دوری ازش، دلتنگ بود...اصلا چرا بازهم دلتنگ و نگرانش شده بود وقتی اون حرف رو بهش زد؟
این سوالی بود که لویی نتونست جوابی براش پیدا کنه....
تمام شب رو منتظر برگشتن هری مونده بود و بدون اینکه متوجه ی زمان بشه خوابش برده بود...یک شب بدون دیدن هری خوابش برده بود...
و حالا ام ادوارد بهش گفت دیر وقت برگشته و صبح زود رفته...اون عملا داشت لویی رو مجازات میکرد...مجازاتی با ندیدن خودش....
صدای برخورد لیوان با سطح شیشه ایه میز لویی رو از افکارش بیرون کشید....
لیسا با لبخند روبروی لویی نشست و با ابروهاش به قهوه ای که براش اماده کرده بود اشاره کرد....
لیسا:چطوری تو پسر؟
لویی در برابر لحن خندون و پر از انرژیش لبخند محوی زد و انگشت هاش رو به دور لیوان داغ پیچید...
لیسا با سکوت لویی ابروهاش رو توهمدیگه گره زد و سرش رو کمی خم کرد....
لیسا:حالت خوبه؟
لویی:اره
زمزمه کرد و صدای ارومش باعث شد لیسا متوجه بشه قطعا یه چیزی اون رو اذیت میکنه...
درواقع تمام دیروز رو متوجه شده بود اما ترجیح میداد فکر کنه اون روز حال خوبی نداشته ولی این ادامه داشتن ها نشون میده همش درمورد هریه....
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....