در به ارومی باز شده و صدای برخوردش به دیوار پشت سر، سکوت اتاق رو از بین برد...
لویی و هری همینطور که لبهاشون بهمدیگه چسبیده بود قدمی برداشته و داخل اتاق رفتن...
هری دستش رو به دور کمر لویی حلقه کرد و به سمت لویی قدم برمیداشت که همین هم باعث میشد لویی بی اراده به عقب قدم برداره...
لویی دستش رو دو طرف صورت هری نگه داشته بود و لبهای اون رو محکم و خیلی عمیق میبوسید...
هری لویی رو همینطور عقب میبرد و یک لحظه ام لبهاشون رو از همدیگه جدا نمیکرد و به بوسشون پایان نمیداد...
قدم های هری به جلو و قدم های لویی عقب و عقب تر میرفت و بوسه ی اونها شدت بیشتری گرفته بود...
لبهاشون بالاخره از هم فاصله گرفت زمانی که هری لویی رو به دیوار کوبیده و باعث شد صدای ناله ی لویی تمام اتاق روپر کنه...
لویی که انتظار این حرکت رو نداشت از درد نسبتا کم توی کمرش سرش رو بالا گرفت و همین هم به هری فرصت داد تا سرش رو داخل گودیه گردن لویی فرو کرد...
هری گردن لویی رو محکم میبوسید و قسمت های مورد علاقه ش مثل ترقوه ی اون رو توی دهنش کشیده و شروع به مکیدنشون میکرد...
لویی که صدای ناله ش تمام اتاق رو پر کرده بود دستش رو توی موهای هری فرو کرده و سرش رو برای اینکه فضای بیشتر بهش بده به عقب خم میکرد...
هری همینطور که گردن لویی رو میبوسید دستش رو روی بدنش میکشید و همین هم باعث میشد لویی عملا هیچ کنترلی روی خودش نداشته باشه...
دستش رو روی گودی کمر لویی کشید و به ارومی انشگت هاش رو به زیر لباسش برده و باعث شد صدای ناله ی لویی بلند تر از قبل بشه...
لویی بخاطر لمس انگشت های سرد هری با کمرش بی اختیار اون رو به سمت جلو بلند کرد و سرش رو خیلی بیشتر از قبل به عقب خم کرد و به دیوار تکیه داد...
هری انگشت هاش رو ماهرانه روی پوست بدن لویی میکشید و خیلی خوب میدونست این حرکتش اون رو بی قرار تر از این چیزی که هست میکنه....
با دیدن چهره ی لویی که نفس های فوق العاده سنگین میکشید پوزخندی زد و کاملا غیر منتظره دستش رو زیر باسن لویی گذاشت و در یک حرکت اون رو از روی زمین بلند کرد...
لویی با این حرکت ناگهانیه هری بی اختیار جیغ کوتاهی زد و خیلی سریع پاهاش رو دور کمر هری پیچید و دستش رو دور گردنش محکم تر حلقه کرد...
هری خیلی سریع با بوسیدن دوباره ی لبهای لویی صدای جیغش رو خفه کرد و باعث شد لویی ام اون رو همراهی کنه...
همینطور که قدمی به عقب برمیداشت با لذت لب های لویی رو بین لب های خودش گرفت و به ناله هایی که زیر لب از دهان لویی خارج میشد گوش میداد....
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....