سه روز از تمام اتفاقات میگذشت...
سه روز میشد که میسن از زندگیه زین رفته بود...
زین دیگه مثل قبل فریاد نمیکشید و کنترل خودش رو از دست نمیداد..دیگه مثل قبل تمام روز خودش رو سرزنش نمیکرد...
به مراسم خاک سپاریه میسن نرفت چون نتونست..هم نمیتونست انور رو اونجا ببینه و هم...نمیتونست قرار گرفتن میسن زیر دنیایی از خاک رو ببینه...
فقط خدا میدونست زین چقدر دلتنگ میسن بود و درست به همون اندازه به فکر گرفتن انتقامش...
انگار اشک،ناله،فریاد،سرزنش،عذاب وجدان،درد و همه ی چیزهایی که همه انتظارش رو داشتن از بین رفته و جاش رو با حس تنفر و انتقام عوض کرده بود....
زین میخواست خودش رو خوب نشون بده و سعی میکرد دیگه گریه نکنه و پیش بقیه باشه...اما سخت بود...
و تنها ادمی که گریه های اروم و بی صدای زین رو میشنید اما چیزی به روی خودش نمیاورد لیام بود...
لیامی که سعی داشت زین رو برای برگشتن به عمارت راضی کنه اما زین اصلا قصد دیدن انور رو نداشت و اونها این سه روز رو توی هتل خوابیده بودن...
لیام برای اینکه انور شک نکنه بهش خبر داده بود که زین کجا میمونه و انور دستور داده بود تا وقتی خودش نخواسته اون رو به عمارت برنگردونه...و لیام واقعا حس میکرد انور کوچیکترین عذاب وجدانی به این اتفاقات نداره...
همه چیز عادی و در عین حال تو غیرعادی ترین موقعیت ممکن بود...
تظاهر کردن های زین و فقط حس انتقامی که توی وجودش قرار داشت به نفع هری و تیمش بود...اما...
گاهی هم میتونست به ضررشون باشه...
هری نفس عمیقی کشید و به ارومی تماس مارک رو قطع کرد...
همینطور که گوشی رو توی جیبش میذاشت، قدم هاش رو از ماشین دور کرده و به سمت عمارت حرکت کرد...
قدم هاش کم کم اروم تر شد زمانی که صدای بلند موسیقی ای که از عمارت به گوش میرسید توجهش رو جلب کرد...
موسیقی و نورهایی که از پنجره به بیرون زده میشد نشون میداد که یه فیلم و یا موزیک معمولی نیست...اونجا چه خبر بود؟
اخم روی پیشونیش بی اختیار عمیق تر از قبل شده بود و قدم هاش رو سریع تر کرده و بالاخره خودش رو به در ورودی رسوند...
هری با بازشدن در و دیدن روبروش با تعجب و شوک درست همونجا جلوی در ایستاد...
اینجا...کاملا به یه پارتی با تعداد مهمون های کمتری تبدیل شده بود...
لیام نگاهش رو از ادوارد گرفت و به ارومی سمت دیگه چرخید که با دیدن هری خیلی سریع و با شوک از روی صندلی بلند شد...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....