Chapter 34

8.5K 1.2K 3.1K
                                    

صدای بلند موزیک کم کم تمام صفحه ی تاریک روبرو رو پر کرد..

چشم های سارا به ارومی از هم باز شد و با کشیدن ابروهاش توی همدیگه سرش رو کمی بالاتر گرفت...

به ارومی سرش رو از حالت تکیه شده به مبل برداشت و وقتی چشم هاش به موقعیت عادت کرد بالاخره تونست اطراف رو واضح ببینه...

در نگاه اول این مکان براش غریبه بود اما کم کم تونست اون وضعیت رو حفظ کنه و متوجه شد توی خونه ی خودشه...

چی؟توی خونه ی خودشه؟؟اما..

چطوری؟

*فلش بک*

سارا:سلام عاشق ها

لویی و هری با تعجب به چهره ی خندون سارا نگاه میکردن و اصلا نمیفهمیدن اون دختر اینجا چیکار میکرد...

لویی:سارا؟

سارا:راستش واقعا متاسفم که تو همچین موقعیتی مزاحمتون شدم اما فاک هری من توی خیالاتم هم نمیتونستم این وضعیت تورو تصور کنم

بدون توجه به چهره ی متعجب لویی با خنده گفت و همینطور که بیشتر به داخل قدم برمیداشت حرف میزد...

با تموم شدن جمله ش به سمت لویی برگشته و یکی از ابروهاش رو با شیطنت بالا انداخت...

سارا:تبریک میگم لویی تو واقعا تونستی هری رو تغییر بدی

انتهای حرفش رو با خنده ی نسبتا بلندی تموم کرد و باعث چرخیدن چشم های لویی شد...

هری با نگاه جدی و ابروهای توهم گره خورده که چهرش رو ترسناک تر میکرد به صورت سارا خیره بود و هیچ توجهی به این مزخرفاتی که داشت میگفت نداشت...

هری:تو برای چی اینجایی؟

لحن جدی هری باعث شد خنده کمی از روی لبهای سارا محو بشه اما هنوزم  لبخند روی لبهاش قرار داشت...لبخندی که هردوی اونهارو عصبی میکرد...

سارا:من اومدم حرف بزنیم

هری:بزار سوالمو واضح تر بپرسم

خیلی جدی گفت و به ارومی از کنار میز فاصله گرفته و به سمت سارا قدم برداشت...

به سارا نزدیک میشد و این لحن حرف زدنش باعث شده بود تو وجود سارا اضطرابی شکل بگیره...اضطرابی که حالا لویی رو هم درگیر کرده بود...

هری:دقیقا چی..باعث شد به خودت این جرئت رو بدی..تا بدون اجازه من تو‌مکانی که متعلق به منه وارد بشی؟

لحن و صدای بم هری به قدری ترسناک بود که قدرت پلک زدن رو از سارا گرفته بود...

هری با چشم های جدیش به چهره ی سارا خیره شد و تو فاصله ی پنج قدمی ازش ایستاد...

اون خیلی جلوی خودش رو میگرفت تا اروم باشه و همین حالا یک گلوله توی مغز سارا شلیک نکنه...

End Game (L.S)Where stories live. Discover now