صدای بلند موزیک کم کم تمام صفحه ی تاریک روبرو رو پر کرد..
چشم های سارا به ارومی از هم باز شد و با کشیدن ابروهاش توی همدیگه سرش رو کمی بالاتر گرفت...
به ارومی سرش رو از حالت تکیه شده به مبل برداشت و وقتی چشم هاش به موقعیت عادت کرد بالاخره تونست اطراف رو واضح ببینه...
در نگاه اول این مکان براش غریبه بود اما کم کم تونست اون وضعیت رو حفظ کنه و متوجه شد توی خونه ی خودشه...
چی؟توی خونه ی خودشه؟؟اما..
چطوری؟
*فلش بک*
سارا:سلام عاشق ها
لویی و هری با تعجب به چهره ی خندون سارا نگاه میکردن و اصلا نمیفهمیدن اون دختر اینجا چیکار میکرد...
لویی:سارا؟
سارا:راستش واقعا متاسفم که تو همچین موقعیتی مزاحمتون شدم اما فاک هری من توی خیالاتم هم نمیتونستم این وضعیت تورو تصور کنم
بدون توجه به چهره ی متعجب لویی با خنده گفت و همینطور که بیشتر به داخل قدم برمیداشت حرف میزد...
با تموم شدن جمله ش به سمت لویی برگشته و یکی از ابروهاش رو با شیطنت بالا انداخت...
سارا:تبریک میگم لویی تو واقعا تونستی هری رو تغییر بدی
انتهای حرفش رو با خنده ی نسبتا بلندی تموم کرد و باعث چرخیدن چشم های لویی شد...
هری با نگاه جدی و ابروهای توهم گره خورده که چهرش رو ترسناک تر میکرد به صورت سارا خیره بود و هیچ توجهی به این مزخرفاتی که داشت میگفت نداشت...
هری:تو برای چی اینجایی؟
لحن جدی هری باعث شد خنده کمی از روی لبهای سارا محو بشه اما هنوزم لبخند روی لبهاش قرار داشت...لبخندی که هردوی اونهارو عصبی میکرد...
سارا:من اومدم حرف بزنیم
هری:بزار سوالمو واضح تر بپرسم
خیلی جدی گفت و به ارومی از کنار میز فاصله گرفته و به سمت سارا قدم برداشت...
به سارا نزدیک میشد و این لحن حرف زدنش باعث شده بود تو وجود سارا اضطرابی شکل بگیره...اضطرابی که حالا لویی رو هم درگیر کرده بود...
هری:دقیقا چی..باعث شد به خودت این جرئت رو بدی..تا بدون اجازه من تومکانی که متعلق به منه وارد بشی؟
لحن و صدای بم هری به قدری ترسناک بود که قدرت پلک زدن رو از سارا گرفته بود...
هری با چشم های جدیش به چهره ی سارا خیره شد و تو فاصله ی پنج قدمی ازش ایستاد...
اون خیلی جلوی خودش رو میگرفت تا اروم باشه و همین حالا یک گلوله توی مغز سارا شلیک نکنه...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....