لویی دست هاش رو توی جیبش فرو کرده و قدم هاش رو به سمت سالن هدایت کرد...
با دیدن لیسا که داشت قهوه ش رو مزه مزه میکرد بی اختیار لبخند محوی زده و نزدیک تر شد...
لویی:صبح بخیر
لیسا با لبخند جواب لویی رو داد و بعد از نگاه کوتاهی به انزو قهوه رو از لبهاش دور تر کرد...
لویی خواست حرف بزنه و اونهارو بخاطر تنها نشستنشون اذیت کنه اما باز شدن در یکی از اتاق ها و خارج شدن دختری از داخل، مانعش شد...
لویی با چشم های گرد شده دختر رو که فقط لبخند زده و بدون حرف از خونه بیرون رفت دنبال کرد...اون دقیقا کی بود؟؟
لیسا و انزو به چهره ی متعجب لویی خندیدن و لیسا به ارومی از جاش بلند شده و به سمتش حرکت کرد...
لویی:این برای کی اومده بود؟انزو تو؟
انزو با خنده چشم هاش رو چرخوند و نگاهش رو بی اختیار روی صورت لیسا برگردوند تا عکس العمل اون رو ببینه...
لویی با دیدن سکوت اونها لبخند دیگه ای زده و به لیسا که کنارش ایستاده بود خیره شد...
لویی:اوه با تو بود؟
لیسا:گاد خفه شو لویی..با توماس بود
لیسا همینطور که کلافه مشتش رو اروم روی بازوی لویی میکوبید گفت و بدون توجه به صدای خنده ی لویی سمت اشپز خونه قدم برداشت...
لویی با نیشخند ابروهاش رو شیطون بالا انداخت و خیلی دلش میخواست الان میتونست بره و توماس رو اذیت کنه اما جلوی خودش رو گرفت...
همینطور که روی یکی از صندلی ها مینشست سرش رو سمت انزو برگردوند و بهش خیره شد...
لویی:هری کجاست؟صبح بیدار شدم ندیدمش جواب تلفناموهم نمیده
انزو:با زین رفتن شرکت انور مالیک برای یه سری از کارها
حرفش باعث شد ابروهای لویی با تعجب توهمدیگه گره بخوره...چی بود که اونها چیزی به بقیه نگفته بودن؟و چرا حتی هری چیزی بهش نگفت؟
لویی:لیام چی؟
لیسا همینطور که قهوه ی لویی رو براش روی میز میذاشت ابروهاش رو بالا انداخته و نفس عمیقی کشید...
لیسا:اونم همراه با اونا رفت بیرون ولی نمیدونم کجا رفت خبری ندارم
لیسا کاملا خونسرد توضیح داد و لویی با همون تعجب توی چهره ش سرش رو به معنای فهمیدن تکون داده و سمت قهوه خم شد...
لیسا نگاهش رو از لویی گرفته و توجهش به یکی از وسایل بازیِ لئو جلب شد...گاد لیسا خیلی دلتنگ اون سگ کوچولو بود...
کاش میتونستن پیش خودشون بیارنش و افراد مارک مجبور به بردنش نمیشدن اما خب...حتی محافظت از خودشون هم براشون سخت و پر از ریسک بود پس نبودن لئو به نفع خودش بود...
YOU ARE READING
End Game (L.S)
Fanfiction[ Completed ] من مرده بودم..... اما تو منو زنده کردی که خودت بکشیم.....