چانیول دست هاش رو بالا آورد و اروم بند های شنل قهوه ایی رنگش رو باز کرد. نگاهی به کمد لباسش انداخت و با دیدن شنل طلایی رنگش که خز های مشکی رنگ داشت اهی کشید. خیلی وقت بود که از اون استفاده نکرد بود و حالا بعد چند ماه دوباره باید اون بار سنگین رو روی شونه هاش حمل میکرد.
دست برد و اروم اون رو برداشت که صدای سوهو رو شنید: بزار کمکت کنم بپوشیش..
چانیول بدون این که به سمتش برگرده شنل رو توی دست هاش جابه جا کرد و در حالی که اون رو روی شونه هاش می انداخت زمزمه کرد: سنگینه خودم میپوشمش
سوهو لبخندی به چان زد و با همون لبخند ملیح به چان نزدیک شد. دست هاش رو کنار زد و بند های شنل رو گرفت. همون طور که درگیر گره زدن اون ها بود نگاهش رو به چان داد و زمزمه کرد: باور کن لازم نیست نگرانم باشی... این بچه هنوز دوماهشم نیست.
مکثی کرد و با لحن مهربونی ادامه داد: تازه من یک امگای سلطنتی مذکرم... میدونی که قوی ام؟ نه؟چان اما نگاهش رو به دست های سوهو داد و اروم لب زد: میدونم سوهو ولی...
ادامه حرفش رو نگفت اما سوهو میتونست حدس بزنه چی داره توی فکرش میگذره، چان نگران بود! و این فقط به خاطر اون ولیعهد عوضی بود که چان دوباره روی تک تک حرکات سوهو حساس شده بود. وقتی فهمید دقیقا چه اتفاقی توی اون مکان براشون افتاده و سهون به چه علت اون طوری دیوونه شده چان هم مثل اون عقلش رو از دست داد. جوری که سوهو می تونست بگه اگه چان هم توی اون موقعیت بود توسط گرگش تسخیر میشد!
سوهو گره اخر رو محکم کشید و بعد ضربه ارومی روی شنل زد تا اون رو صاف و مرتب کنه در همون حالم زمزمه کرد: من همیشه کنارت میمونم چانیول...
لبخند زد: پس لازم نیست انقدر پریشون باشی...چان لب هاشو روی هم فشرد و اهسته سرش رو روی
شونه ی سوهو گذاشت. تنها عضو خانوادش که براش باقی مونده بود. طبیعی بود که ترس از دادنش دیوونش کنه... طبیعی بود که وقتی به نبودنش فکر کنه تمام بدنش به لرزه در بیاد اما نمی تونست سوهو رو جایی مخفی کنه تا دست کسی بهش نخوره تنها راهی که می تونست ازش محافظت کنه این بود که قوی تر بشه!
و مشخص بود که اولین قدم برای قوی تر شدن، نابود کردن گیونگ یانگ بود تا بتونه همه ی گرگینه ها رو متحد کنه...سوهو اروم سر چان رو نوازش کرد و زمزمه کرد: به خودت سختی نده تا قوی تر بشی، خودت رو سرزنش نکن چان... تو الانم یه لیدر خوبی...
چان لبخند نامحسوسی زد و اروم شونه ی سوهو رو بوسید و کنار رفت. باید امروز توی جلسه سران خاندان شرکت میکرد و درباره سهون و بکهیون توضیح میداد... اگه قرار بود سهون راه باطل کردن طلسم سوهو رو بفهمه باید اینجا میموند و برای اینجا موندن نیاز بود تا سران خاندان هم اون دوتا رو تایید کنن...
YOU ARE READING
Mirror border
Fanfictionهمه ی گرگ ها می دونن که پیوند بین یک آلفا و امگا یک سرنوشت ابدیه، سرنوشتی که تا ازل اون هارو بهم گره میزنه... یک بخش رمانتیک از زندگی گرگ ها که همه رو شیفته خودش میکنه... اما این اصلا برای بکهیون رمانتیک نیست... به عنوان یک بتا که عاشق یک آلفا شده...