تهیونگ نگاه کوتاهی به گیونگ یانگ انداخت اما بدون توجه بهش چند قدمی جلو تر رفت و به مادرش نگاه کرد:- چرا تو اینجایی؟
جو ریونگ نفس عمیقی کشید و پلک طولانی زد. دوست نداشت تهیونگ متوجه این کار میشد. نه به خاطر اینکه فکر میکرد این یک خیانت به چانیول بلکه فقط به خاطر اینکه فکر میکرد تهیونگ سن کمی داره و بینش و نگرشی که باید داشته باشه رو نداره. تهیونگ از درون و بیرون یک گرگ جوان بود. و قطعا نمیتونست اون رو درک کنه.
- از این جا بعد الفا رو تنهایی همراهی کن
جو ریونگ به گرگی که همراهش بود و گفت و سری برای گیونگ یانگ تکون داد.
گیونگ یانگ پوزخندی به چهرهی سرخ از عصبانیت تهیونگ زد و دستی به معنای خداحافظی تکون داد:
- بعدا میبینمت پسر عمه...
تهیونگ غرشی کرد و به سمتش خیز برداشت اما قبل از اینکه به اون برسه، جو ریونگ مقابلش ایستاد. با کف دست ضربهایی به شکم تهیونگ زد و اون رو با قدرت به عقب پرتاب کرد.
تهیونگ که انتظار همچین حرکتی رو نداشت با شتاب به عقب پرتاب شد و روی زمین افتاد. پوست دستش به خاطر اینکه روی زمین کشیده شده بود کمی خراشیده شده بود و میسوخت اما دردی که توی قلبش حس میکرد خیلی بیشتر بود. ترسی که توی این چند روز براش شبیه یک کابوس بود به واقعیت تبدیل شده بود.
جو ریونگ، امگای سلطنتی و عمهی پارک چانیول کسی بود که تمام این مدت برای گیونگ یانگ جاسوسی میکرد. کسی که به برادرش قول داده بود که تا وقتی زندهاس مواظب چان و یورا و سوهو هست و تنهاشون نمیزاره.
تهیونگ لب های لرزونش رو روی هم فشار داد و با بغض پنجه هاش رو توی خاک فرو برد و غرید:
- چرا؟ چرا مامان؟ چرا اینکارو کردی؟
مکثی کرد:
- بعدا چطوری میتونی به چشمای چانیول نگاه کنی؟
تهیونگ بارها پنجه هاش رو توی خاک فرو برد و چرا رو زمزمه کرد. اصلا نمیتونست مادرش رو درک کنه. درسته که گیونگ هم برادرزه اش بود اما اون بهتر از هرکسی میدونست که چانیول بارها لایق تر از گیونگ یانگ. چان حتی توی یک مسابقه رسمی گیونگ رو شکست داده بود و این رو به همه ثابت کرده بود.
- چان کسی بود که برادرت رو کشت.
تهیونگ با چشمای گرد شده به مادرش نگاه کرد و لب زد:
- مامان... تو چرا...
مکثی کرد و با لحن آرومی زمزمه کرد:
- تو که خودت دیدی. چان برای صلاح این سرزمین مرگ خواهرش رو تماشا کرد
تهیونگ این بار از جا بلند شد و فریاد زد:
- جلوی چشمای خوش تک خواهرش رو سر بریدند و چان لب از لب باز نکرد.
YOU ARE READING
Mirror border
Fanfictionهمه ی گرگ ها می دونن که پیوند بین یک آلفا و امگا یک سرنوشت ابدیه، سرنوشتی که تا ازل اون هارو بهم گره میزنه... یک بخش رمانتیک از زندگی گرگ ها که همه رو شیفته خودش میکنه... اما این اصلا برای بکهیون رمانتیک نیست... به عنوان یک بتا که عاشق یک آلفا شده...