بکهیون که هنوز به خاطر افتادن از اون ارتفاع چشماش رو بسته بود، با شنیدن صدای ملایم و حس نفس های گرمی کنار صورتش یک چشمش رو باز کرد.
با دیدن یک شخص آشنا با هیجان گفت: کای؟
پسر با دیدن واکنش جالب پسر، آروم خندید و با همون ملایمتی که توی تک تک حرکاتش مشخص بود بکهیون رو روی زمین گذاشت: اسم من جونگینه
بکهیون زیر لب زمزمه کرد: جونگین
و بعد سرش رو کج کرد و با حالت بامزه ایی گفت: اما تو شبیه کای ایی...سوهو با شنیدن اون مکالمه عجیب غریب به سمتشون رفت و با لبخند گفت: چرا اینجایی جونگین؟
جونگین با شنیدن صدای نرم و آشنایی سرش رو برگردوند. با دیدن سوهو سرش رو به معنای احترام پایین تر اورد و گفت: توی جنگ قبلی زخمی شدم، الفا دستور داد بیام تیم پشتیبانی
سوهو با نگرانی جلو تر رفت: تو قابلیت ترمیم خوبی داری، چطور زخمی شدی مگه؟
جونگین دستش رو پشت گردنش گذاشت و خندید: هیچی فقط یک چنگال گنده رفت توی شکمم و از کمرم بیرون شد... تقریبا پامم قطع شد ... زخم جدی نبود...
بکهیون با شنیدن تک تک جملات جونگین تمام بدنش از ترس لرزید.... یک چنگال بره توی شکمت و رد بشه؟ پات تا مرز قطع شدن جر بخوره؟ اگه اینا زخم جدی نباشه پس چه زخمی جدیه؟
سوهو سری تکون داد: حتما توی فرم انسانی زخمی شدی
_اره ... برای همین درمانم طول کشید
بکهیون درحالی که سعی میکرد دهن باز شده اشو بعد شنیدن این حرف ها ببنده ناخوادگاه یادش اومد این غریبه به شدت شبیه کایِ... هیچ تفاوتی توی چهره و اندامشون نبود و تنها چیزی که باعث میشد بکهیون فکر کنه اون واقعا کای نیست تفاوت شخصیتی زیادشون بود... کای شخصیت اروم و کم حرفی داشت اما جونگین به نظر شوخ و پر انرژی می رسید.
جونگین به اطراف نگاه کرد و با دیدن جین وو که عقب تر ایستاده بود با لبخند گفت: جین! تو چرا برگشتی عقب؟
جین قدمی جلوتر اومد و با اخم جواب داد: همراه امگای سلطنتی بودم
مکثی کرد: و همین طور باید مواظب یه جاسوس می بودم.
جونگین با صدای بلندی گفت: جاسوس؟
جین وو سری تکون داد و با دست به بکهیونی که هنوز مبهوت به جونگین زل زده بود اشاره کرد: اونه... به نظر خنگ می رسه ولی فکر میکنم از چیزی که نشون میده باهوش تره...
جونگین از چیزی که شنید تعجب کرد. چند قدمی به بکهیون نزیک شد و ناخوادگاه به بک خیره شد. چشم های قهوه ی تیره اش برق می زد و شیطنت توشون کاملا مشخص بود. موهاش پیشونیش رو پوشونده بود و باعث میشد شبیه یک پسر بچه ی معصوم به نظر برسه که البته همین پارادوکس میون اون شیطنت و معصومیت جونگین رو جذب می کرد. اون اصلا هاله یک جاسوس رو ساطع نمی کرد.
YOU ARE READING
Mirror border
Fanfictionهمه ی گرگ ها می دونن که پیوند بین یک آلفا و امگا یک سرنوشت ابدیه، سرنوشتی که تا ازل اون هارو بهم گره میزنه... یک بخش رمانتیک از زندگی گرگ ها که همه رو شیفته خودش میکنه... اما این اصلا برای بکهیون رمانتیک نیست... به عنوان یک بتا که عاشق یک آلفا شده...