****بهت زدگی تنها واژه ایی بود که سهون میتونست با اون چهره ی جونگ سوک رو توصیف کنه. چشمایی که تا همین چند ثانیه قبل بی حس و بی حالت بود کمی گرد شده بود و حس غمگینی به خودشون گرفته بودند. لب های نازکش لرزش نامحسوسی داشتند و سیبک گلوش بالا و پایین میشد.
بارش اهسته برف و سکوتی که حاکم بود باعص شده بود همشون صدای تپش های قلبشون و حتی صدای نفس کشیدن هم رو بشنون اما هیچ کدومشون تلاشی برای شکستن این سکوت نمی کردند.
نگاه شیومین و سوهو بین سهون و جونگ سوک در رفت وامد بود، حقیقتا هیچ کدومشون فکر نمیکردند سهون جونگ سوک رو بشناسه و از اون عجیب غریب تر جونگ سوک همچین واکنشی نسبت به سهون نشون بده.
- تو...
جونگ سوک در حالی که مردمک های چشمش بی قرار تکون میخورد لب زد و همون لحظه بود که شمشیری که توی صداش بود با صدای بلندی شکسته شد. صدای بلندش باعث شد سهون برای لحظه ایی چشمش رو ببنده و نگاهش روپایین بندازه اما با فریاد جونگ سوک اجبارا سرش رو بلند کرد.
- تو چطور جرات کردی؟
جونگ سوک دندون هاش رو بهم فشار میداد.رگ های پیشانیش کاملا بیرون زده بودند و حتی رگ های گردنش هم از دور پیدا بود.چشم هاش کاملا به سرخی خون بود و حتی ذره ایی از چشم هاش به سفیدی نمیزد.
- تو حروزاده روانی...
مکثی کرد و این بار با تمام توان فریاد زد: چطور تخم کردی دوباره زنده بشی وجلوی من بایستی؟سهون کلافه نفس کشید و اینبار به سمت سوهو که با تعجب به اون خیره شده بود نگاه انداخت، لبخند مهربونی روی لب هاش نشوند و با صدایی که سعی میکرد بالا نره اروم لب زد: از اینجا برو
مکثی کرد ومسیر نگاهش رو به شیومین تغییر داد: ببرشحرفش هنوز کامل نشده بود که جونگ سوک خیلی سریع کنار سوهو ایستاد ودستش را روی شونه اش گذاشت. اینقدر سریع بود که نفس سهون برای ثانیه ایی توی سینه اش حبس شد و شیومین حتی نتونست سرش رو به سمتش بچرخونه و سوهو فقط با شنیدن صداش لرزی کرد.
- چرا میخوای بفرستیش بره؟ نمیخوای تو پارتی که قراره راه بندازیم شرکت کنه؟
چشماش هنوز قرمز بودند و کلماتش تمام با خشم از دهانش بیرون می اومد و همین برای اینکه تپش قلب سهون بالا بره کافی بود.بی اراده دستاش مشت شد و اینبار اون بود که جونگ سوک رو غافل گیر کرد. در لحظع چشماش به رنگ طلایی تغییر پیدا کرد و فقط در حد یک پلک زدن خودش رو به اونا رسوند.
مشت محکمش فک جونگ سوک رو هدف گرفت و فقط برای پرت کردنش همون یک ضربه که تمام قدرت سهون توش نهفته بود کافی بود. باپرت شدن جونگ سوک سوهو اینبار صدای نفس نفس سهون رو کنار گوشش می شنید اما فرومون های سهون به حدی قوی بود که حالش رو بد می کرد برای همین بی اختیار خودش رو به شیومین نزدیک کرد.
YOU ARE READING
Mirror border
Fanfictionهمه ی گرگ ها می دونن که پیوند بین یک آلفا و امگا یک سرنوشت ابدیه، سرنوشتی که تا ازل اون هارو بهم گره میزنه... یک بخش رمانتیک از زندگی گرگ ها که همه رو شیفته خودش میکنه... اما این اصلا برای بکهیون رمانتیک نیست... به عنوان یک بتا که عاشق یک آلفا شده...