[پارت چهل و دوم]

843 251 128
                                    


****

سهون دستش رو زیر چانه اش گذاشت و نفس عمیقی کشید تا بتونه خشمش رو کنترل کنه. چند بار دهانش رو باز و بسته کرد و در اخر با لحن پر حرصی لب زد:

- اون بچه تصمیم گرفته از گنجینه گرگینه ها استفاده کنه؟

شنیدن این جمله به تنهایی اعصابش رو تحریک میکرد اما تکرارش باعث میشد سرش نبض بزنه و پلک چشم چپش بپره. احساس میکرد توانایی کشتن چان رو از راه دور اون هم فقط به وسیله نفرین داره اما متاسفانه این فقط یک احساس بود و نمی تونست عملیش کنه...

- بکهیون چیکار میکنه؟ چانیول مجبورش کرده؟

کای نگرانی رو از صداش تشخیص می‌داد، و خب کاملا حق داشت. اون هم نگران بکهیون بازیگوشی بود که اگه به کسی علاقه مند میشد امکان نداشت رهاش کنه.

- نه، همه‌اش نقشه خودش بوده

کای اروم زمزمه کرد اما سهون با همین چند کلمه تمام صورتش قرمز شد. انگار داشت علاوه بر نقشه قتل چان نقشه قتل بک رو هم می چید!

- من بهش گفتم عاشق اون گوش دراز نشه، گفتم و اون باز کار خودش رو کرد... چرا نمیفهمه این عشق اشتباه... چرا نمی فهمه اونی که صدمه میبینه خودش...

بر خلاف جمله اول جمله های بعدی رو آروم تر می گفت جوری که اخرین کلمه رو کای به زور شنید. نمی دونست چی باید بگه، اون خودش هم درگیر عشق ممنوعه ایی شده بود که سهون نمی تونست درکش کنه، برای همین نمیتونست همراه سهون بک رو سرزنش کنه.

- چیکار کنم؟‌

کای زمزمه کرد و منتطر به سهون نگاه کرد.

سهون نگاهش رو از زمین گرفت و نفس عمیقی کشید. بیشتر از این نمی تونست تو زندگی اون بچه دخالت کنه برای همین فقط با صدای ارومی گفت:

- فقط مواظبش باش، از دور حواست بهش باشه...

کای با پلک طولانی به سهون اطمینان داد و زمزمه کرد:

- راستی...

اما قبل از اینکه جمله اش رو کامل کنه، صدای ملایمی سهون رو صدا زد. نگاه هردوشون به سمت منبع صدا برگشت و سهون با دیدن سوهویی که پتویی رو دورش پیچیده بود و از دور به سهون نگاه میکرد، لحظه‌ایی مکث کرد و بعد رو به کای گفت:

- بعدا صحبت میکنیم

سهون منتظر جواب کای نموند و به سمت سوهو پا تند کرد. مطمئن بود بهش گفته بود بره و استراحت کنه برای همین نمی فهمید به چه دلیلی این بیرون ایستاده و منتظر اونه...

قبل از اینکه به سوهو برسه بند های شنلش رو باز کرد و از تنش دراورد. اخم های درهمش و نگاه جدیش بیشتر از همیشه جذابش کرده بود اما کاملا نشون می‌داد حال خوبی نداره.

Mirror borderWhere stories live. Discover now