[پارت هفدهم]

1.2K 351 283
                                    

چانیول به آرومی چادر رو کنار زد و به جونگکوک که پشت به اون ایستاده بود نگاه کرد. لباس جذب مشکی رنگش که جنس خاصی داشت به راحتی اندامش رو نشون میداد و چان با یک نگاه می تونست بفهمه از اخرین باری که اون رو دیده قد بلندتر و عضلانی تر شده. علاوه بر اون از هاله اش مشخص بود، قدرتش هم بیشتر شده. اما هنوز هم به پای پدرش نمی رسید.

جونگکوک که صدای پا رو شنیده بود آروم سرش رو چرخوند و با دیدن چانیول و سوهو که ورودی چادر ایستاده بودند لبخند محوی زد و کامل به طرفشون چرخید.‌

سوهو ناخوادگاه با نگاه جونگکوک، بدون اینکه نگاهش رو از اون چشمای نارنجی رنگ براق که حس عجیبی رو بهش القا میکرد، بگیره به چانیول نزدیک شد. کاملا میتونست قدرت جونگکوک رو حس کنه و به خاطر همین کمی احساس ترس میکرد مخصوصا که با وجود بارداری بیشتر از قبل حساس شده بود.

چانیول که متوجه شد جونگکوک قصد حرف زدن نداره، سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه... درست بود که از حجم قدرت جونگکوک شوکه شده بود اما میتونست بگه که در حال حاظر اون از جونگکوک قوی تره. پس با آرامش وارد چادر شد و اشاره ی کوچکی به سوهو کرد تا اون هم همراهش بیاد.

_ برای چی به اینجا اومدی؟
مکثی کرد و به چشم هاش خیره شد: اون هم بدون اینکه خبری بدی!

جونگکوک لبخندش رو که انگار جزئی از صورتش بود رو کمی بیشتر کش داد و ذره ایی از دندون های سفید رنگش رو به اون دو نشون داد و با تکبر به چانیول نگاه کرد. غرور بلادمستر ها همیشه یکی از ویژگی های بارز اون ها بود و جونگکوک هم استثنا نبود.

_با این که به نظرم نیازی به خبردادن نیست اما باید بگم پیغام رو به پایتختت فرستادم اما انگار خبرش به دستت نرسیده

چانیول اخمی کرد. لحن جونگکوک حتی از لحن سهون هم حال بهم زن تر بود. به حدی که با هر کلمه ایی که از دهانش بیرون می اومد چانیول دوست داشت برگرده و عق بزنه و بعد با پنجه هاش گلوی جونگکوک رو پاره کنه یا حداقل چشماش رو در بیاره تا دیگه نتونه به اون مدل نگاه کردنش ادامه بده...
نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. به هر حال جونگکوک پسر جونگ سوک بود و از اون توقعی نمیرفت که پسر متعادلی بدنیا بیاره...

چان پلکی زد و تمام خشم و حرصش رو با فشار پلک هاش خالی کرد: خب چی شده؟

جونگکوک چند قدمی به چان نزدیک شد. لبخند مصنوعیش از روی صورتش پاک شد و در ثانیه حالت خشک و جدی صورتش پدیدار شد. جونگکوک با اینکه یک بلادمستر بود اما به شدت شبیه روباهینه مکار و حیله گر بود و همین طور یک بازیگر خوب بود که این خصلت هاش به شدت با تک تک اعصاب چانیول بازی میکرد.

_میدونی چی میخوام! اشکالی نداره جلوی برادرت بگم؟

چان نیم نگاهی به سوهو که ساکت تر از مواقع دیگه بود انداخت و اخمی کرد. باورش نمیشد جونگ سوک هنوز اون مسئله رو فراموش نکرده...

Mirror borderWhere stories live. Discover now