( این پارت شامل صحنه های خشونت امیز و الفاظ رکیک است. با احتیاط بخوانید 🤪♥️)
بکهیون پوزخندی زد و آروم زمزمه کرد:
- منو بکش
مکثی کرد و این بار به چشم های گیونگ یانگ خیره شد و لب زد:
- چون امکان نداره من اینکارو انجام بدم!
گیونگ یانگ لب هاش رو به هم فشار داد و سعی کرد آروم بمونه. چهرهی اون به طور عجیبی شبیه خواهرش بود، حتی از کیونگ هم بیشتر شبیه چهیونگ بود اما طوری که کلمات رو ادا میکرد و با گستاخی به اون نگاه میکرد اعصابش رو تحریک میکرد.
دستی که تمام این مدت کنترلش کرده بود و بالا اورد و این بار دور گردن بکهیون حلقه کرد. به راحتی میتونست انقباض عضلاتش رو ببینه اما با این حال هیچ حس ترسی توی چشماش مشخص نبود. حتی لب های نازک و کوچیکش هم نمیلرزید و این گیونگ رو برای فشار بیشتر تحریک میکرد.
کم کم رنگ صورت بکهیون تغییر کرد. بک دیگه نمیتونست به راحتی گیونگ رو ببینه و حتی دوست داشت دست هاش رو برای خلاص شدن از شر اون بالا بیاره اما نمی خواست گیونگ تقلای اون رو برای ازادی ببینه بنابراین یا ته مونده توانش پوزخندی زد و چشماش رو بست. حقیقت این بود که دوست نداشت این شکلی بمیره و با تمام وجود از مرگ می ترسید اما تصور مرگ چان براش ترسناک تر بود.
و شاید همین منبع قدرتش بود.- احمق کله شق...
گیونگ یانگ با حرص زمزمه کرد و با خشم فشاری به گردن بکهیون اورد اما قبل اینکه بتونه گردنش رو بشکنه، لگد محکمی به ارنجش خورد و اون رو به عقب روند.
- آخ
- می بینم هنوز جرات در افتادن با قوی تر از خودت رو نداری، پارک گیونگ یانگ
بکهیون با ازاد شدنش شبیه یک ماهی که تازه به آب رسیده نفس عمیق کشید و در میون تلاش هاش برای زنده موندن به سرفه افتاد. ناخوادگاه خم شد اما باز هم تونست جیسویی که با ابهت جلوش می ایستاد رو ببینه.
گیونگ یانگ با درد به دستش که انگار شکسته بود نگاه کرد و این بار با خشم غرید:
- تو هم نمیتونی کله اتو از سوراخی که بهت مربوط نیست بیرون بکشی؟
جیسو نیم نگاهی به بکهیونی که انگار حالش بهتر شده بود، انداخت و پوزخند زد:
- میدونی گیونگ من اصلا نمیخواستم دخالت کنم اما تو به کسی اسیب زدی که برام عزیزه. این پسر شبیه پسر خودمه پس اینو یک کینه شخصی حساب کن.
گیونگ دستش رو تکون داد و وقتی مطمئن شد دستش کاملا ترمیم شده قدمی به سمت جیسو برداشت و نیشخندی زد:
- میبینم بعد مرگ پسرت یه زن احساسی شدی
بکهیون با شنیدن این جمله ناخوادگاه به جیسو نگاه کرد اما ابرو های جیسو با شنیدنش به هم گره خورد. هرکسی جیسو رو می شناخت میدونست پسرش خط قرمز اونه برای همین هیچکس جرات نداشت اسم پسرش رو مقابلش بیاره چون با قوی ترین حالت اون مواجهه میشد!
YOU ARE READING
Mirror border
Fanfictionهمه ی گرگ ها می دونن که پیوند بین یک آلفا و امگا یک سرنوشت ابدیه، سرنوشتی که تا ازل اون هارو بهم گره میزنه... یک بخش رمانتیک از زندگی گرگ ها که همه رو شیفته خودش میکنه... اما این اصلا برای بکهیون رمانتیک نیست... به عنوان یک بتا که عاشق یک آلفا شده...