[پارت چهل و یکم]

779 259 94
                                    

نگاه بکهیون آشفته بود. مردمک چشماش میلرزیدن و حتی سر انگشتاش از یک تیکه یخ سرد تر بودن اما همچنان با اون دست های لرزونش سعی میکرد دکمه های لباس چانیول رو باز کنه. لب هاش رو محکم بهم فشار می‌داد و سعی میکرد با این کار از ریزش اشک های حلقه زده توی چشماش جلوگیری کنه اما قبل از اینکه اخرین دکمه رو باز کنه دست بزرگ چانیول پشت کمرش نشست.

حس گرمای دستش باعث شد نگاهش رو از سینه اش بگیره و به چشماش خیره بشه. نگاه چان پر از حسای مختلف بود، غم، ناراحتی، دلتنگی و عشق... چشمای اون پر از عشقی بود که غم دورش رو گرفته بود و سعی میکرد با لبخند گوشه ی لبش اون رو جبران کنه.

دستاش پشت کمرش به حرکت در اومد و آروم نوازشش کرد، با آرامش و با ملایمت شبیه دست زدن به ظرف چینی که اگه کمی بیشتر ضربه بخوره ممکنه بشکنه، شبیه پرنده ایی که اگه بیشتر فشارش بدی ممکنه بمیره، همینقدر با لطافت و در این حال محکم!

ضربه های ارومی که به پشتش میخورد باعث میشد که اشک صورتش رو پر کنه و گلوش از شدت بغض بالا و پایین بشه.

_ بکهیون

جوابی نداد و فقط لب هاش رو به هم فشار داد که چانیول ادامه داد:

_ میدونم ترسیدی، میدونم که میخوای به خودت اطمینان بدی اما...

مکثی کرد و چانه‌ی بکهیون رو لمس کرد، سرش رو بالا آورد و آروم زمزمه کرد: بزار این قولی باشه که بهم میدیم، بزار وقتی برگشتم همونجوری که میخوای و میخوام بغلت کنم و تنت رو لمس کنم... هر گوشه از بدنت رو ببوسم و ساعت ها به چشم هات نگاه کنم.

لبخندی زد: اروم نوازشت کنم و بهت عشق بورزم، میخوام یک روز تمام کنار خودم داشته باشمت و وقتی خوابیدی سرت رو روی بازوم بزارم و زمانی که چشمات رو باز کردی بهت صبح بخیر بگم و ببوسمت... بعد از اون دستت رو بگیرم و تو رو به عنوان کسی که دوسش دارم به همه معرفی کنم...

با انگشت شصتش  زیر چشم بکهیون رو نوازش کرد و اروم دستش رو حرکت داد و پشت گردن بکهیون کشید، سرش رو جلو اورد و پیشانیش رو به پیشانی خودش تکیه داد: بزار اینو بهت قول بدم تا به خاطرش چشمام رو باز کنم

بکهیون نگاهی به چشمای غمگین چانیول انداخت و با بغض سرش رو تکون داد. لبش رو گزید و چشماش رو بهم فشار داد. تحمل این نگاه چانیول رو نداشت، وقتی اینطور با عشق نگاهش میکرد و با دستاش کمر و گردنش رو نوازش میکرد و با کلمات احساسش رو ابراز میکرد،  چاره ایی جز تسلیم شدن در برابرش نداشت.

با دور شدن سر چان، چشماش رو باز کرد و آروم زمزمه کرد: باشه ولی فقط دو هفته وقت داری تا به خواستت برسی و قولت رو عملی کنی اگرنه...

چانیول اینبار سرش رو خم کرد و زبونش رو روی ترقوه‌ی بک کشید و آروم بوسید: اگرنه چی؟

Mirror borderWhere stories live. Discover now