[پارت چهلم]

879 253 44
                                    

- نمی‌خوای بگی چی شد که آلفا تهیونگ افتاد تو دریاچه؟

جونگ کوک نگاهش رو به اطراف چرخوند و برای اینکه عصبی نشه دستی به پیشانیش کشید و سعی کرد با نفس های عمیق خودش رو اروم نگه داره.

- فکر میکنم این صدمین باره که داری سوال می پرسی و من جوابتو نمیدم
مکثی کرد:
- اگه لازم بود بهت بگم خودم میگفتم پس رو مخم راه نرو!

جیمین که انگار به این رفتار ها عادت ها کرده بود سر تکون داد و سرش رو به سمت دیگه ایی چرخوند اما هنوز چند ثانیه ایی نگذشته بود که با شتاب به سمت کوک چرخید و با صدای آرومی لب زد

- فقط بهم بگو کار تو بود یانه...

و بعد با جدیت به کوک خیره شد. از نظرش با شخصیتی که اون داشت هر کاری ازش برمیومد. مهم نیست طرفش کی باشه وقتی زیادی اعصابش رو بهم بریزه ممکن توی دریاچه غرقش کنه!

کوک چند ثانیه به صورت جیمین نگاه کرد و در اخر با انگشت اشاره اش ضربه نسبتا محمکمی به پیشانیش زد که صدای اخ جیمین بلند شد. جیمین دو تا دستش رو روی پیشانیش گذاشت و با اخم به کوک نگاه کرد که کوک با بی صورت بی حالتی جواب داد

- احمق

جیمین با غرغر پشت سر کوک راه افتاد اما با دیدن قصر سلطنتی ناخوادگاه ساکت شد. به عنوان کسی که توی یک روستا کوچیک بزرگ شده بود این قصر واقعا براش جذاب و منحصر به فرد بود. بی اختیار سر چرخوند و با دهان باز مشغول تماشای قصر شد.

کوک زیر چشمی به جیمین نگاه کرد و دستش رو زیر چونه اش گذاشت و اون رو  بست و اروم گفت:

- مگس میره توش

جیمین اما انگار صدای کوک رو نمیشنید. با ذوق راه می رفت و ریز ریز می خندید شبیه بچه ایی بود که بعد مدت ها یک خوراکی خوشمزه دیده. چشمای ذوق زده اش و دستایی که بهم فشار میداد باعث شد برای لحظه ی کوتاهی لبخند کمرنگی روی لب های کوک بشینه و سر تکون بده اما همون لحظه با تهیونگ چشم تو چشم شد.

نگاهش برای کوک کمی عجیب بود. برعکس همیشه که چشماش برق میزد و لب هاش می خندید این بار نه خبری از برق تو چشماش بود نه لب های خندونش... فقط   ابرو هایی بود که انگار بر خلاف همیشه بیشتر بهم نزدیک شدند.

اما این نگاه زیاد طول نکشید چون کوک خیلی سریع نگاهش رو از ته گرفت و به راهش ادامه داد. اما باز هم میتونست نگاه های سنگینش رو روی خودش حس کنه...
به هرحال زیادم بد نبود چون این نشون میداد اون بهش نزدیک شده اما نمی دونست چرا طاقت خیره شدن به اون چشم های مشکی رو نداره!

با باز شدن درهای قصر کوک برای دومین بار تونست محوطه اصلی قصر گرگینه هارو ببینه. اما این بار برخلاف بار قبل احساس خوبی داشت چون اینجا بودنش نشون می‌داد اون یک قدم به عملی شدن نقشه‌اش نزدیک شده.

Mirror borderWhere stories live. Discover now