[پارت پنجاه و دو]

742 214 67
                                    

سوهو با درد عجیبی توی سرش دستی به پیشانیش کشید و متعجب به اطراف نگاه کرد. اخرین تصویری که تو ذهنش ثبت شده بود، چهره‌ی مردی بود که با یک عصای جوبی بلند وسط اسمون ایستاده بود و بدون حرف فقط یک بشکن زد. بعد از اون همه چیز در تاریکی غرق شد و وقتی چشماش رو باز کرد توی این خونه عجیب بود.

- فکر کنم آخرین بار بهت گفتم از این شیوه تلپورتت خوشم نمیاد، ییفان

سوهو باصدای ناراضی سهون به سمتش چرخید و نگاهش کرد. برخلاف اون که فقط یک درد جزئی داشت سهون مثل یک فرد مست تلو تلو میخوردو با انگشت اشاره‌اش برای مردی که اسمش« ییفان » بود خط و نشون می کشید.

ییفان نگاهش رو بین سهون و سوهو چرخوند و اروم روی صندلی چوبیش نشست. عصاشو کنار صندلی تکبه داد و با لحن ارومی جواب داد:

- فکر کنم منم همون زمان بهت گفتم ییفان صدام نکن

سهون نیشخندی زد، انگار دوستش تغییری نکرده بود. هنوز از اسم ییفان خوشش نمیومد و مثل همیشه خونسرد بود . چشمای سبز رنگش مثل همیشه سرد بود صورتش بی حالت بود. اگه پلک نمیزد ممکن بود کسی فکر کنه اون یک جسد متحرک.

اروم فنجون روی میز رو برداشت و در همون حالی که هنوز نمی تونست درست نشونه گیری کنه به سمت ییفان پرت کرد. فنجون با فاصله خیلی نزدیکی از کنار گوش ییفان رد شد اما اون حتی پلک نزد و فقط به سهون که با نیشخند نگاهش میکرد، نگاه کرد.

- مثل همیشه کسل کننده‌ایی، فراری از مبارزه، یک منزوی ترسو

- تو هم یه روانی عشق جنگ ، هنوز نمیدونی من خاصیت ترمیم شما هارو ندارم؟

سهون جوابی نداد و به سمت سوهو رفت. اروم دستاشو روی شونه‌اش گذاشت و اون رو دعوت به نشست روی صندلی کرد. نگاهی به سر تاپاش انداخت و بعد از اینکه مطمئن شد صدمه‌ایی ندیده، لبخند کمرنگی زد:

- حالت خوبه؟

سوهو زیر چشمی به ییفان نگاه کرد و آهسته جواب داد:

- فقط یکم سر درد دارم

سهون فحش زیر لب داد، این از عوارض تلپورت های این مرد بود و انگار هنوز از عادت هاش بود که چند نفر بدون اطلاعشون جا به جا کنه و سهون می تونست بگه بدون عجیبی از این کار لذت هم می بره، البته ییفان یک دورگه جادوگر-بلادمستر بود و عجیب بودنش زیاد دور از ذهن نبود!

- اما مثل اینکه اون جا هم حالش خوب نیست!

سوهو رد انگشت سهون رو دنبال کرد و وقتی به عضوش رسید تمام صورتش از خجالت قرمز شد. نمی دونست چه جوابی باید بده و هیچ جوره هم نمی تونست جمعش کنه، اون واقعا حالش خوب نبود و سرتقانه راست ایستاده بود!

- ن...نه... اینجوری نیست...

وقتی چهره‌ی پر از شیطنت سهون رو دید بیشتر سرخ شد. دوست داشت زمین دهان باز کنه و اون خودش رو توی زمین پنهان کنه اما متاسفانه قرار نبود همچین اتفاقی بیوفته و سهون هم انگار قرار نبود رهاش کنه!

Mirror borderWhere stories live. Discover now