[ پارت شصت و هشتم ]

508 182 49
                                    


جونگکوک دست هاشو دور گردن تهیونگ محکم تر کرد و زیر لب غرید:
- فاک!

شوگا با دیدن صورت عصبانی جونگکوک پوزخندی زد و به سمتش قدم برداشت. برای اونی که همیشه با جونگکوک مقایسه میشد، دیدن چهره‌‌ی اشفته‌ی جونگکوک مثل یک هدیه‌ی الهی بود.
پوزخند گوشه لبش با دیدن دستای جونگکوک که مثل ریشه های درخت دور تن تهیونگ پیچیده شده بود، پر رنگ تر شد و کم کم به لبخندی دندون نما تبدیل شد.

- این صحنه ارزش نقاشی کشیدنو داره!

جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم بمونه. تا وقتی خودش رو اروم نگه می داشت و توی این پوسته تقلبی میموند هنوز هم فرصت داشت. برای همین با صدای کنترل شده‌ایی لب زد:

-تو اینجا چه غلطی میکنی؟

شوگا لبخندی مصنوعی زد. طوری که چشم هاش مثل یک خط باریک دیده میشد اما دیوونگی‌اشو بیشتر به رخ میکشید.

- معلومه! اومدم کار نا تمومتو تموم کنم، برادر!

جونگکوک نچی کرد. تهیونگ که تمام این مدت فقط ناظر اتفاقات بود با شنیدن این جمله ها تکونی خورد و ناباور زمزمه کرد:

- اینجا چه خبره؟ جونگکوک کیه؟

جونگکوک لب هاشو بهم فشار داد و برای لحظه ایی چشم هاشو بست تا کمی ذهنش اروم بگیره. نمیفهمید باید چیکار کنه. همچنان به نقشش. به عنوان یک گرگینه ادامه بده و از تهیونگ دفاع کنه یا اینکه با شوگا همدست بشه و توی این اوضاع اشفته گرگینه ها کلید رو بدزده...

این اشفتگی ذهنی فقط چند ثانیه بود اما حمله کردن شوگا به سمتش فقط یک ثانیه زمان برد. شوگا با خشونت تمام ناخن های بلندشو توی دست جونگکوک فرو کرد و گوشت دستشو جدا کرد.
خون به سرعت به بیرون پاچید و نصف صورت تهیونگ و کمی از چهره‌‌ی شوگا رو قرمز کرد. تهیونگ در یک خلاء کامل بود و جونگکوک در حیرت حمله‌ایی که بهش شده بود دفاعش رو پایین اورد.

شوگا با نیشخند تهیونگ رو به طرف خودش کشید و با شتاب از جونگکوک دور شد.

جو ریونگ که اون بلاد مسترا هارو جزو نیروی خودشون به حساب می اورد با دیدن تهیونگی که توی دستای اون بلادمستر بود و توسط ناخن بلندش تهدید میشد؛ احساس کرد زانو هاش سست شدند.

- تهیونگ!

تهیونگ اما هنوز شوک زده بود. خون جونگکوک بیشتر صورتش رو پر کرده بود و بوی خونش تا مغز سرش فرو رفته بود. اما چیزی که نمی تونست باورش کنه، مین کیویی بود که مثل یک زامبی پوستش به سیاهی میزد و چشم هاش قرمز تر میشد. 

- اینجا چه خبره؟

شوگا سرش رو به گوش تهیونگ نزدیک کرد و آروم زمزمه کرد:

- فقط دهنتو ببند و نگاه کن، من همیشه عاشق این قسمتاشم. وقتی دیوونه میشه ...

شونه‌های تهیونگ رو گرفت و با لحن عجیب غریبی ادامه داد:

- عجیب تحریکم میکنه...

زمزمه ‌ی ترسناکش تن تهیونگ رو لرزوند و احساس کرد ته مونده‌ی توان توی زانو هاش رو از دست داده. ذهنش کار نمیکرد و چشم هاش همه چیز رو روی دور کند بهش نشون میدادن.
مادرش که سعی کرد به سمتش بدوه رو از گوشه چشم دید اما قبل از اینکه بهش نزدیک بشه توسط یک بلاد مستر دیگه گرفته شد و به سمت دیگه‌ایی پرتاب شد. اما مغزش حتی با دیدن این صحنه هم دستوری صادر نمیکرد. نم اشک چشماش رو پر کرده بود اما حتی نمیتونست پلک بزنه تا شاید اشک هایی که دیدش رو تار کرده بودن کنار برن.

- چیه برادر... نمیخوای مثل تموم عمرت با من همکاری کنی؟ میخوای مثل همیشه همه‌ی افتخارات رو تنهایی کسب کنی؟ یا شایدم...

شوگا خندید و لیسی به گوش تهیونگ زد:

- نگو عاشق گرگ کوچولومون شدی!

تهیونگ با حس اب دهان شوگا روی گوشش مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده، چشماش رو باز کرد و سعی کرد فرار کنه اما شوگا زودتر دست به کار شد و دندون هاشو توی پوست تهیونگ فرو کرد. تهیونگ فریاد بلندی کشید اما شوگا دست هاشو دور تن اون محکم تر کرد و با عطش بیشتری شروع به خوردن خونش کرد.

شوگا با حس مزه‌ی خون تهیونگ برای لحظه‌ایی کنترلش رو از دست داد. اون به خون نیازی نداشت اما هیچ وقت فکر نمیکرد مزه‌ی خون یک گرگینه خوشمزه باشه جوری که دل کندن ازش سخت باشه!

تهیونگ ناله‌ایی کرد و کمی خودش رو به سمت جلو کشید اما شوگا دستش رو بالاتر اورد و روی دهان تهیونگ گذاشت. به طور عجیبی کنترل کردن و خوردن خونش بهش حس خوبی می‌داد.

اما همون لحظه بود که انگشت هایی رو میون موهاش حس کرد. جونگکوک با تمام قدرتش موهای شوگا رو بین انگشتاش کشید و سرش رو به سمت عقب کشید. جوری که صدای مهره‌های گردنشو شنید.

چشم های قرمز رنگشو به چهره‌ی شوگا دوخت و از لای دندون های چفت شده ‌اش غرید:

- آشغال حرومزاده! میکشمت

و بعد با تموم قدرتش اون رو به سمت دیگه‌ایی پرت کرد. و بعد بدون درنگ تهیونگ رو به سمت خودش کشید. فرصتی برای تجزیه و تحلیل به اون نداد و این بار اون دندون هاشو توی گردن تهیونگ فرو کرد. مزه‌ی خون تهیونگ برای ثانیه‌ایی از خود بی خودش کرد اما زود دندون هاشو بیرون کشید چون تا الان هم اون خون زیادی از دست داده بود.

- چیکار... کردی؟

تهیونگ با چشمای نیمه باز پرسید اما جونگکوک فقط با استین لباسش خون کنار لباش رو پاک کرد و اون رو روی زمین گذاشت:

- مارکت کردم!

***

Mirror borderWhere stories live. Discover now