[ پارت آخر]

980 260 143
                                    

وقتی دست سوهو پشت کمرش نشست و اون رو به سمت جلو هل داد اصلا فکر نمیکرد قراره اون دریچه تلپورت مسخره روی هوا باز بشه، بنابراین با سرعت و شدت زیادی از یک فاصله دومتری روی بوته ها پرتاب شد.

- میکشمت وو ییفان، مسخره احمق 

همین طور که سعی داشت با کلمات خاصی ییفان رو مورد عنایت قرار بده تا کمی از خشمش رو تخلیه کنه از جا بلند شد و سعی کرد روی پاش بایسته اما به خاطر عادت همیشیگیش سرگیجه مسخره‌ایی به سراغش اومده بود و نمیتونست خیلی واضح مقابلش رو ببینه.

- لعنتی حاظرم تا اینجا بدوام ولی با دریچه های مسخره ییفان...

اما قبل از اینکه حرفش رو کامل کنه، چشم های تیزش صحنه‌ایی رو شکار کرد. اب دهانش رو قورت داد و در لحظه احساس کرد تمام رگ های خونیش به جوش اومدن. رگ گردنش و رگ پیشونیش نبض میزدن و ناخن هاش ناخوادگاه بلند شدن.

مقدار فرومونی که ازاد میکرد طبیعی نبود برای همین به   یک باره تمام گرگ هایی که ایستاده بودن به زانو در اومدن و. اونایی که جلوی راهش قرار گرفتن بی اراده راه رو براش باز کردن.

- دست کثافتت رو...

سهون مکثی کرد، چشم هاش به قدری می درخشید که گیونگ یانگ ناخوادگاه با دیدن اون چشم ها دست هاش رو شل کرد و با بهت به اون نگاه کرد. فردی که قدرت از چشم های درخشان و فرومون هایی که ازاد کرده بود مشخص بود. هیچ وقت چنین فردی رو توی زندگیش ندیده بود اما باز هم میتونست بگه به هیچ عنوان نمیتونه جلوی اون در بیاد یا باهاش مبارزه کنه چون حتی توی یک نبرد فرومون هم به راحتی شکستش میده.

سهون اما فرصتی برای تجزیه و تحلیل اطلاعات به گیونگ یانگ نداد با سرعتی که چشم قادر به دیدنش نبود از قصر بزرگ چانیول بالا رفت و خودش رو به بالکن رسوند.
دستش رو دور مچ گیونگ یانگ حلقه کرد و مچش رو با قدرت به عقب برگردوند:

- از روی پسرم بردار...

حرف نمیزد بلکه غرش میکرد. دندان های نیشش بزرگ شده بود و رگ های زیر چشمش هم برامده شده بودند. طوری که گیونگ از ترس نمیتونست تکون بخوره و احساس میکرد با فرومون های این مرد هم سست و ضعیف میشه.

ناله‌ی پر از درد گیونگ یانگ توی گلوش خفه شد چون سهون بدون اینکه وقتی رو تلف کنه مشت محکمی به صورتش زد و اون روی زمین انداخت:

- چطور جرات کردی... تو چطور...

این بار احساس میکرد کمی چشماش از اشک پر شده. پسری که تمام این سال ها سعی کرده بود با ناز و نوازش بزرگش کنه لوسش کنه و به حرفش گوش بده. نزاره ناراحت بشه و همیشه کنارش بمونه؛ حالا اون پسر زیر چشمش کبود بود و لب هاش خشک شده بود. توان ایستادن روی پاهاش رو نداشت و از کنار لبش خون میومد. تصویری که میتونست سهون رو به مرز جنون ببره...

تمام فنون مبارزه رو فراموش کرد و خم شد. یقه‌ی گیونگ رو توی دستاش گرفت و سرش رو به دیوار کوبوند و مشت های پی در پی اش رو به صورتش زد. گاهی بعضی از ضربه هاشو به شکم یا قفسه سینه‌اش میزد اما صورت اون زن طوری براش نفرت انگیز بود که دوست داشت تمام استخوان های صورتش رو خورد کنه.

- استاد...

وقتی دست کوچیک و ضعیفی روی بازوش نشست و صدای ملایم اما پر درد بکهیون به گوشش رسید ناخوادگاه ایستاد:

- جانم...

بکهیون نگاهی به صورت سهون انداخت و یا دیدن چشم های اشکیش و پوست سرخ شده‌اش لبخند محسوسی زد و سرش رو شونه‌ی سهون گذاشت. نفس عمیقی کشید و بوی اون رو استشمام کرد وقتی احساس آرامش و امنیت سرتاپاشو فرا گرفت پلک هاشو آروم روی هم گذاشت و زمزمه کرد:

- خوابم میاد.

سهون با حس سنگینی تن بکهیون دست هاشو دور کمر بکهیون حلقه کرد و نفس عمیقی کشید. صدای قلبش رو میشنید و می‌دونست خطر بزرگی تهدیدش نمیکنه و بدنش به این استراحت نیاز داره.

گیونگ یانگ اما توی همین فرصت کوتاه به سختی انگشتش رو طلسم کوچیکی که به لباسش چسبیده بود کشید و با ناله‌ایی که قرار بود فحش باشه طلسم تلپورت رو فعال کرد و قبل از عکس العمل سهون از جلوش غیب شد.

سهون غرش بلندی کرد اما به خاطر بکهیون نمیتونست زیاد حرکت کنه. همین طور که بکهیون رو روی دستاش بلند میکرد زمزمه کرد:

- میکشمت، پیدات میکنم و میکشمت.

خواست وارد اتاق اصلی بشه اما قبل از اون مکثی کرد و به سمت گرگ هایی که تمام این مدت بدون هیچ حرکتی فقط محو تماشای اون شده بودند، چرخید.

فرومون قدرتمندش رو ازاد کرد و با قدرت و صدای بلندی فریاد زد:

- فقط یک ثانیه وقت دارین تا تسلیم بشید اگرنه همتون رو خودم شخصا میکشم. تک تک تون رو ...

مکثی کرد و اخمش شدید تر شد:

- حتی خانواده هاتون رو هم پیدا میکنم و میکشم. پس یا بی سرو صدا بمیرید یا تسلیم شید.‌

سرش رو بالا گرفت و به گرگ هایی که با تعجب نگاش میکردند نگاه کرد:

- چون من اوه سهونم، از نسل گرگ های طلایی، قوی ترین گرگینه ایی که وجود داره و همین طور...

این بار نگاهش رو به فرمانده ها و جونگین و چنی که منتظر نگاهش میکردند، انداخت و با اعتماد به نفس گفت:

- کسی که قراره آلفای جدیدتون بشه!

****

« پایان فصل اول »

خب میدونم لایق کامنت و ووت هاتون نیستم. خیلی بین داستان فاصله افتاد و کلا زرتت نابود اصلا.
اما به هرحال تصمیم گرفتم داستان رو دو بخش کنم چون خط داستانی پرباری داره و اینجوری باید تا پارت سیصدم ادامه میدادم 🥲

ایشالا وقتی این پارت دویست ووت خورد فصل دوم با ده تا پارت اولیه شروع میشه❤️ منتظرم بمونید و منتظرتون میمونم 😘

Mirror borderWhere stories live. Discover now