[پارت دوازدهم]

1.2K 379 157
                                    

سهون جوابی نداد و به جاش دستش رو روی پیشونی بک گذاشت و آروم با سر انگشتاش موهاش رو عقب روند...

سوهو اما با چشمای ریز شده به چانیول نگاه کرد... اصلا نمی فهمید اون داره درباره ی چی حرف میزنه‌...

کای که متوجه جو عجیب بینشون شد و سکوت سهون رو دید، مثل همیشه آهسته گفت: می خواید از اینجا بریم؟

حرکت نوازش وار دست سهون روی پیشونی بک متوقف شد اما جوابی نداد، لبی گزید و چشماش رو بست: بهش گفتم میمونم...

کای نیم نگاهی به سهون انداخت و دستش رو به دیوار زد که انگشتاش در ثانیه تبدیل به سایه شد: پس من میرم...

_جواب منو بده...

چانیول اینبار خشم خورد شدن غرورش توسط سهون رو توی صداش خالی کرد و تقریبا فریاد کشید... از صدای فریادش سوهو لرزی کرد و سهون چشماش رو روی هم فشار داد... نمی فهمید چرا این توله سگ کوتاه نمیاد...

سهون نگاهی به کای که همچنان منتظر بود کرد و آهسته دستش رو تکون داد و با چشم بهش اشاره کرد که میتونه بره... بلافاصله کای تبدیل به سایه ایی توی دیوار شد و بعدش محو شد...

_اره... این بچه به اینجا تعلق نداره

چان چشم ریز کرد: اگه اینطوره... پس چرا گاردین ها بهش حمله نکردن؟

سهون کمی عقب رفت و روی تخت نشست، پای راستش رو روی پای چپش گذاشت و نفس عمیقی کشید: فقط قوانین رو دور زدم تا بیارمش اینجا

چان نگاهش رو به اون پسر بچه ایی که خوابیده بود و توی خواب زیادی معصوم به نظر می رسید انداخت و بدون اینکه نگاهش رو از روی اون چهره برداره پرسید: چرا؟

_میخواد برادرش رو پیدا کنه...

چان که با حرف های سهون بیشتر گیج شده بود فقط نگاهش رو از روی بکهیون برداشت و به سهونی که جدی نگاهش میکرد دوخت. به نظر نمی رسید دروغ بگه اما مشخش بود دوست نداره هیچ اطلاعاتی به اون بده...
دستی توی موهاش کشید و آروم از چادر خارج شد.

سوهو رفتن چانیول رو تماشا کرد، تا به حال چان مقابل کسی کوتاه نیومده بود اما حدس اینکه توی مبارزشون فرد برنده چان نبوده خیلی سخت نبود و این باعث میشد به اون برادر سرتقش حق بده...

فرمون هایی که حس کرده بود، چیزی فرای قدرت بود و این کاملا نشون میداد که چان و سوهو کاملا باید محتاطانه با این فرد عجیب برخورد کنن..‌.

سوهو آب دهنش رو قورت داد: سهون شی...

سهون نگاهش رو به سوهو داد... نگاهش کاملا با زمانی که به چان نگاه می کرد فرق داشت و سوهو کاملا میتونست گرما رو از توی چشمش حس کنه: بله؟

_میتونم... بپرسم... منظور چان از میرور ورلد... چی بود؟

سهون سری تکون داد: اره بپرس!

Mirror borderDonde viven las historias. Descúbrelo ahora