***
بکهیون نگاهش رو اطراف چرخوند و در اخر با خجالت به چانیول نگاه کرد. گرمای عجیبی تمام بدنش رو احاطه کرده بود و گونه هاش رنگ گرفته بود. احساس میکرد اگه دستش رو به صورتش بزنه ممکنه از شدت گرماش دستاش بسوزه اما اونقدری درستاش عرق کرده بود که نتونه تکونش بده...چطور می تونست وقتی چانیول این قدر بهش نزدیک و با لبخند نگاهش میکنه عادی باشه؟ چطور می تونست توی صورتش نگاه کنه و لبخند بزنه... بکهیون توی شرایط عادی نرمال نبود و حالا چطور می تونست به اون نگاه طلایی بی اهمیت باشه؟
بک پلکی زد و ناخوادگاه نگاهش رو پایین تر برد و با دیدن لب های چانیول اب دهانش رو قورت داد. این کارش کاملا بی اراده بود اما حالا که از این فاصله به اون لب ها نگاه میکرد میل شدیدی رو توی قلبش احساس میکرد... صدای قلبش از همیشه بیشتر شده بود و دهانش بر خلاف همیشه بزاق بیشتری ترشح میکرد و باعث میشد تند تند اب دهانش رو قورت بده...
توی اون لحظه رسیدن به اون لب ها تنها خواسته ایی بود که توی سرش می چرخید و همین چشماش رو خمار کرده بود. پاهاش بدون هیچ دستوری قدمی به جلو برداشتن و دستاش بالا تر خزیدن، روحش، جسمش، تک تک اعضای بدنش فقط یک چیز رو طلب میکرد و اون فقط فقط بوسیدن لب های چانیول بود و بس!
اما قبل از اینکه بکهیون اون فاصله کم رو طی کنه صدای افتادن ظرفی بکهیون رو به خودش اورد. نگاه مست و مسخ شده اش تغییر کرد و مردمک هایی که تا همین چند لحظه پیش ثابت بودن شروع به لرزیدن کردن...
بک لب هاش رو محکم بهم فشرد و با فهمیدن موقعیت سرش رو پایین انداخت و با شتاب به چانیول پشت کرد. دقیقا داشت چیکار میکرد؟ می خواست دستاش رو دور گردن پادشاه گرگینه ها حلقه کنه و تا میتونه لب هاش رو بمکه و ببوسه... اونقدری که به روز بعد نکشه اون گوشت قرمز رو کبود کنه؟ چطور می تونست همچین افکار بی شرمانه ایی رو به مغزش راه بده...
با فکر کردن به این افکار شرم اور تمام تنش قرمز شد، حتی می تونست شرط ببنده که پشت گردنشم به قرمزی میزنه و از حرارت و گرمایی که بیرون میده میتونه یک خونه رو گرم کنه!
نگاهی به اطراف کرد و سعی کرد راه فراری پیدا کنه مطمئن بود اگه یکم بیشتر بمونه حتما نقشه ای خبیثانه اش رو عملی می کنه... اب دهانش رو قورت داد... باید فرار میکرد... اگه اینجا می موند حتما به پاکی چان تعرض میکرد!
اما قبل از اینکه بتونه پاش رو تکون بده دستی دور مچش حلقه شد و بدون این که بهش مهلت بده تا تکون بخوره یا فرار کنه کمرش رو به دیوار چسبوند و در همون حالی که مچ دو دستش رو گرفته بود دستاش رو به دیوار تکیه زد.
حرکات چان سریع اما ملایم بود. با اینکه با شتاب این کارهارو انجام داده اما حواسش بود بکهیون دردش نگیره...
و قبل از اینکه ذهن بکهیون بتونه موقعیت رو ارزیابی کنه، چانیول لب هاش رو روی لب های بکهیون گذاشت.
YOU ARE READING
Mirror border
Fanfictionهمه ی گرگ ها می دونن که پیوند بین یک آلفا و امگا یک سرنوشت ابدیه، سرنوشتی که تا ازل اون هارو بهم گره میزنه... یک بخش رمانتیک از زندگی گرگ ها که همه رو شیفته خودش میکنه... اما این اصلا برای بکهیون رمانتیک نیست... به عنوان یک بتا که عاشق یک آلفا شده...