[ پارت شصت و یکم ]

647 197 50
                                    

- برادرتم پیش گیونگ یانگ

بکهیون با ناباوری به کای نگاه کرد. اگه روزای اولی که به میرور اومده بود برادرش رو پیدا میکرد براش فرقی نمیکرد اون از چه نژادیه یا عضو چه خانواده‌ایه. تنها چیزی که براش اهمیت داشت دیدنش بود. اما الان، الان که با چان اشنا شده بود چرا باید میفهمید اون نوه دشمن چان و خانواده‌اشه؟

- اون، آلفاست؟

کای با یاداوری کیونگ، لبخند محوی زد. چهره‌ی آروم و معصومش پشت پلک هاش نقش گرفت و ناخوادگاه کمی  از حس های بدش رو کم کرد:

- نه یک امگای سلطنتیه

بکهیون روی صندلی کنار ایینه نشست و اروم زمزمه کرد «امگا». توی تصوراتش همیشه برادر بزرگش یک الفا یا یک بتا شبیه خودش بود هیچ وقت فکر نمیکرد برادری که سال ها منتظر دیدنش بوده یک امگا باشه. هرچند که برای بکهیون فرقی نمیکرد اما این موضوع کمی شوکه‌اش کرده بود.

- بداخلاقِ؟

کای با سوال بکهیون کمی خیره نگاهش کرد اما بعد چند ثانیه دستاش رو روی تخت گذاشت و کمی سرش رو عقب کشید و به سقف خیره شد. خنده‌ی ارومی که به خاطر سوال بکهیون شکل گرفته بود رو خورد و اروم جواب داد:

- اون از تو بزرگ تره ولی احساسات ساده تری نسبت به تو داره... مهربون و آروم، به خاطر شرایطش زود اعتماد میکنه و تنها چیزی که میخواد ازادی... رهایی از قفسی که براش ساختن...

بکهیون با جمله های اخر کای اخمی کرد و پرسید:

- منظورت چیه؟ مگه چجوری زندگی میکنه؟

تا همین چند ثانیه پیش بکهیون از برادری که ندیده بودش ترسیده بود. اینکه مجبور باشه بین برادرش و چان یکی رو انتخاب کنه وحشت زده‌اش کرده بود. واهمه داشت که نکنه ناچار باشه یکیشونو ترک کنه اما با همین چند جمله برای برادرش نگران شده بود. چطور زندگی کرده بود که تنها خواسته اش ازادی و رهایی بود؟

- از وقتی مادرت فرار کرده، مادربزرگت روی اون حساس شده... نمیزارن بیرون بره کل عمرش توی قصر بوده و بیرون نیومده...

بکهیون شلوارش رو توی مشتش جمع کرد و ابروهاش رو توی هم گره زد. تصور همچین چیزی برای بکهیونی که همیشه ازادانه زندگی کرده بود وحشتناک و غیر قابل تحمل بود. اون هیچ وقت ادمی نبود که خودش رو محدود یک مکان کنه اما برادرش مثل یک زندانی توی یک قصر بزرگ به بند کشیده شده بود. 

- چرا با خودت نیاوردیش؟

کای نیشخندی زد:

- فکر کردی نخواستم؟ نمیتونم دو نفر رو توی همچین فاصله‌ایی تلپورت کنم.

مکثی کرد:

- از طرفی میترسم توی راه کسی متوجه بشه و اسیب ببینه

Mirror borderWhere stories live. Discover now