65

9.3K 1K 3.1K
                                    

پیف پیف، چه گرد و خاکی رو کانکرد نشسته🤧

سلام به همه😎👋🏼

ننتون برگشت ترکیده‌ها
من همیشه با زین ظهور میکنم😂🤝🏻

و به عنوان ملکه‌ی بادکنک‌ها دستور میدم که:
STREAM VIBEZ 😎💛

حالا بیاید جلو سوزن بشید😏📌

اندکی دیر شد چون امتحان داشتم. یه ذره درک کنید دیگه درسام سخته🚶🏻‍♀️
البته مثلا شماها هم داشتید😐😂

به طرز عجیبی نمینویسه چند کلمه شده....
اما مهم نیست. شما که ننتون رو میشناسید😂🤦🏻‍♀️

بروید. بخوانید. ماچ😌📌

_______________________________

• بعضی روزها،
خیلی بیشتر از یک روز پیر میشویم!•

.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د لیام

تو مرز خواب و بیداری، صدای ضعیفی رو حس میکردم اما انقدر خسته بودم که حتی توان نداشتم  چشم‌هامو باز کنم تا ببینم اون فرد کیه...

تمام دیشب رو به خاطر نگرانی برای هری و وضعیتش بیدار بودم و حالا با اصرار‌های زین، فقط برای چند دقیقه خوابیدم و قرار شد تقریبا یک ساعت دیگه، و به محض طلوع خورشید بیدارم بکنه تا دوباره به هری و لویی سر بزنم...

لویی..لویی...خدایا لویی!!!...
با یادآوری اینکه با تمام سفارش‌هایی که بهش کردم، باز دست و پاهای هری رو باز کرده بود، حتی توی خواب غرغر کردم و اخم‌هامو در هم کشیدم...

واقعا باید یه مجازات خوب براش پیدا کنم. دیگه فکر نکنم بشین پاشو و دویدن دور قصر براش کافی باشه!...

همیشه فکر میکرد یه روز از دست 'هری' دیوونه میشم...
اما الان میفهمم قراره از دست 'هری و لویی' دیوونه بشم!!..

خدایا، مگه میشه یه آدم حتی از هری هم کله‌شق‌تر و لجباز‌تر باشه؟؟...نه، واقعا مگه میشه؟؟!!...

پتو رو روی سرم کشیدم و سعی کردم فقط چند دقیقه بیشتر بخوابم...ولی حتی خوابم عمیق نشده بود که صدای زمزمه‌وار زین گوشم رو پر کرد...

" لیام؟؟...عزیزم؟؟..نمیخوای بیدار شی؟؟"

" نهههه!!...من که همین الان خوابیدم!"

با بیچارگی زیرلب غرغر کردم، بالشی که کنارم بود رو محکمتر بغل کردم و اخم‌هام رو در هم کشیدم...
ولی با شنیدن صدای خنده‌ی آروم و شیرین زین، بی‌اختیار گره‌ی بین ابروهام رو باز کردم‌...

" البته که همین الان خوابیدی...البته بستگی داره منظورت از 'همین الان' چی باشه!...چون خیلی وقته که خوابیدی!"

CONQUEREDWhere stories live. Discover now