سلام سلام بادکنکا😀🖐🏽چه خبر؟؟امتحانا چه طور پیش میره؟؟😅😀
ببخشید اندکی دیر شد چون همه امتحانهای تخصصی رو گذاشته بودن همین دو هفتهی اول😐🎈
🔵حالا یه خبر مهم🔵
دیروز تولد یک سالگی کانکرد بود😌😭
(نمیدونم با خودم چه فکری کرده بودم که وسط امتحانا شروعش کردم😐🖐🏽)چقدر زود یه سال شد😭
چقدر جیگرتون رو در اوردم😭😅
چقدر پدرمو در اوردین از بس گفتید آپ کن آپ کن😒😭
فن گرلی کنید ننه ببینه😭😭💦اگه یه خاطره یا یه حس، یا انتقادی، پیشنهادی، فحشی یا کلا هر چی تو دلتون مونده و نگفتید رو بگید ننه رسیدگی میکنه😌😅👊🏾
دیگه تاحالا هم کامنت نمیذاشتید امروز بزارید دیگه😐
هر بادکنکی که در حق یک سالگیه بچم کوتاهی کنه به بدترین شکل ممکن سوزن میشه😌💦بسه دیگه جلفا😐
بریم پارت جدید💦💦💦💦😌___________________________________
[چنان مجنونت شدهام که با یک قطره اشکت...
دریا دریا خون بریزم!...].
.
.
.
.
.
.د.ا.د لویی
"چرا انقدر تو فکری؟؟"
با صدای لیام به خودم اومدم و نگاهم رو از زین و نایل گرفتم... سرم رو چرخوندم و بهش نگاه کردم که کنار من، روی چمنها نشسته بود و همونطور که دستاشو عقب تر از بدنش، روی زمین گذاشته بود و بهشون تکیه کرده بود، بهم نگاه میکرد...
تقریبا دو-سه ساعتی میشه که همراه با زین و نایل، تمام جاهای قصر رو گشتیم و لیام با حوصله، همه چیز رو برامون توضیح داده...اما خب...من فکرم درگیرتر از این بود که بخوام به چیزایی که گفت توجه کنم!..
بعد از کلی راه رفتن بالاخره تصمیم گرفتیم که کمی استراحت کنیم... و حالا من و لیام روی چمنهای باغ شمالی نشستیم و به دیوونه بازی های اون دو نفر که کمی دور تر از ما هستن، نگاه میکنیم...
"لویی؟؟...چیزی شده؟؟
لیام دوباره صدام کرد و اینبار به نرمی گفت و فشار کمی به بازوم آورد تا منو به خودم بیاره...
نفس عمیقی کشیدم و پاهامو تو شکمم جمع کردم و زیرلب 'چیزی نیست' رو زمزمه کردم و تو دلم دعا دعا کردم که فقط بیخیالم شه و باهام حرف نزنه...دست من نیست...ولی این اواخر از همه کس و همه چیز بیش از حد خسته شدم...
من حتی از خودمم خسته شدم...
بقیه چه انتظاری ازم دارن؟؟؟...فقط میخوام تنها باشم...دوست داشتم تنها توی محوطهی قصر قدم بزنم و انقدر راه برم و فکر کنم، که بتونم تمام اتفاقهای وحشتناک این دو ماه رو هضم کنم....
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...