68

9.1K 1K 4.8K
                                    


سلوم به همههههه😀👋🏼

من آمده‌ام وای وای، من آمدههههه‌اممممم💃🏻

خوبید؟ خوشید؟ چه خبرا؟😀

حقیقتا عادت ندارم انقدر زود به زود بیام.
احساس قریبی میکنم😂🤦🏻‍♀️

ولی اشکال نداره، عوضش پارت بعدی رو انقدر دیر آپ میکنم که برگردم به تنظیمات کارخونه. یوهاهاهاها😂🤝

همه بادکنکا....
صابونا بالا😎😂💦

با شعار "درود بر جوشونده" بریم بخونیم😂💦

____________________________

.
.
.
.
.
• آغوش هرکس، به اندازه ارزشش، به انسان آرامش میدهد!•
.
.
.
.
.
.
.
‌.

د.ا.د لویی

" بیا امتحان کنیم ببینم واقعا اینکارو میکنم یا نه!"

هری گفت و حتی قبل از اینکه جملش رو تحلیل کنم، دستش رو روی خط باسنم کشید و لپ‌های باسنم رو از هم فاصله داد و همین کافی بود تا به خودم بیام با صدای بلندی جیغ بزنم و بگم...

" نکن نکنننن!!...میخورم هری....به خدا میخورم!!!!"

" باید همین الان بخوریش!"

"باشه میخورم، همین الان میخورم!...ولم کن!"

با بیچارگی  پشت هم گفتم و پیشونیم رو به میز فشار دادم و تقلا کردم تا اون رو از خودم دور کنم...
باورم نمیشه این همه مقاومت بی‌فایده بود‌.‌..
آخرش هم که مثل همیشه هری برنده شد!!...

هری با شنیدن حرفم چند لحظه صبر کرد تا اینکه بالاخره عقب کشید و دست‌هامو ول کرد...با آزاد شدن دست‌هام، با سریع‌ترین حالت ممکن از روی میز بلند شدم و شلوارم رو بالا کشیدم و دکمه و بندهاشو بستم...

انقدر خجالت میکشیدم که حتی روم نمیشد تو چشمای هری نگاه کنم!...فقط سرم رو تا مرز شکستن گردنم پایین انداختم و دستامو جلوم به هم گره زدم و مچم رو به آرومی مالیدم...

هری بی‌هیچ حرفی ظرف جوشونده رو سمتم گرفت و با سر بهش اشاره کرد که بخورمش و خوشحالم که خبری از نیشخندش نبود...چون مطمئنا در اون صورت از شدت خجالت، خودم رو از تراس پرت میکردم پایین!!...

با بی‌میلی ظرف رو ازش گرفتم و هری هم بلافاصله جلوتر اومد طوری که باعث شد پشتم به لبه‌ی میز بخوره و خودش هم دستاشو دو طرفم روی میز گذاشت و گیرم انداخت تا یه وقت فرار نکنم!!...

نفس عمیقی کشیدم و با اکراه در ظرف رو باز کردم و همین کافی بود تا بوی گند اون جوشونده بلند بشه و باعث بشه صورتم رو در هم بکشم...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now