72

12.1K 1.1K 8.2K
                                    


بعد از سال‌ها سلام به همه😀✌🏼

چطورید ترکیده‌ها؟؟

دلم برای پاره کردنتون تنگ شده بود😭📌

خط آخر پارت قبل بیشتر از پنج هزارتا کامنت گرفت:")
فکر کنم رکورد شکستیم :"""""

بترکید همتون که انقدر سر کیس لری عقده‌ای شدید😂🤦🏻‍♀️

*البته چون داستان رو آنپالیش کردم و دوباره برش گردوندم ظاهرا برای خیلی‌هاتون تعدادش رو نشون نمیده😐
پس اینو میذارم اینجا برای یادگاری😌👇🏼💙

*البته چون داستان رو آنپالیش کردم و دوباره برش گردوندم ظاهرا برای خیلی‌هاتون تعدادش رو نشون نمیده😐 پس اینو میذارم اینجا برای یادگاری😌👇🏼💙

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


این پارت تقریبا ۱۲ هزار کلمه شد😏😎🤝🏼

برایتان پارتی با پارگی‌های فراوان نوشتم،
باشد که رستگار شوید😏💅🏻

پی.اس: آهنگ‌های پسرا رو هم استریم کنید تا سوزنم رو تو ماتحتتون فرو نکردم📌

___________________________________
.
.
آنچه در کانکرد گذشت...
هری وقتی سر رسید که اندرو داشت گذشته‌اش رو برای لویی تعریف میکرد و همین باعث شد که هری عصبی بشه و بهش آسیب بزنه و درست زمانی که میخواست با خنجرش بهش حمله کنه، لویی اون رو به دیوار چسبوند و با تنها فکری که به ذهنش رسید، مانعش شد....با بوسیدنش!....
.
‌.
‌.
.

حرف زیاد بود و فرصت کم...بوسیدمت!!...
.

.

.
.

د.ا.د لویی

زندگی هر کس تو یه چیزی خلاصه میشه...
زندگی یه نفر توی خانواده‌اش...
زندگی یه نفر توی کارش...
زندگی یه نفر توی تلاش کردنش...
زندگی یه نفر توی آغوش معشوقه‌اش...

اما زندگی من...
زندگی من تو این لحظه، خلاصه شده بین لب‌های سرخی که حالا از بغض میلرزن!....

‌سکوتی که به فضای اتاق حاکم شده، انقدر قوی و آزاردهنده است که داره گوش‌هام رو کر میکنه!..
انگار توی خلا معلق شدم و برای پیدا کردن ذره‌ای هوا دست و پا میزنم ولی هرچی بیشتر تلاش میکنم، کمتر به دست میارم!...

تمام بدنم بی‌حس شده و تنها چیزی که میبینم، میشنوم و حس میکنم، گرمای لب‌های اون پسر روی لب‌هامه!...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now