75

7.7K 1K 6.2K
                                    

سلام به همه😎

چطورید ترکیده‌ها؟؟😀

اصلا فکرشو میکردید انقدر زود بیام؟😂
اشکال نداره. خودمم فکرشو نمیکردم🤝🏼

پارت قبل آروم بود، بد عادت شدید😏💅🏻
این پارت درستتون میکنم. یوهاهاهاها😂💙

این پارت تقریبا ۹ هزار کلمه شد😅💙

موارد مورد نیاز:
آب قند به مقدار زیاد
جارو و خاک انداز جهت جارو کردن پشم‌هایتان
*پشماتونو تو کانکرد بریزید پاره‌اید🤨📌

برید پاره شید😏😂

__________________________________

.
.
.
.

د.ا.د لویی

"لویی؟؟...حالت خوبه؟؟"


هری بالاخره طاقتش تموم شد و بعد از اینکه چندین‌بار نگاهم کرده بود، با لحن آروم و نگرانی گفت و همین هم کافی بود تا بقیه‌ی افراد توی خزانه هم، بهم نگاه کنن...


امروز آخر ماه بود و زمان دادن دستمزد خدمه و سربازها. و به خاطر همین هم من و هری، همراه با نایل و لیام و مرد میانسالی که خزانه‌دار قصر هریه، توی خزانه نشسته بودیم و صف طولانی‌ای از خدمه و سربازها، به نوبت وارد خزانه میشدن و با دادن اطلاعاتشون، دستمزد ماه گذشته‌شون رو دریافت میکردن....

که البته از شانس بد من، امروز اصلا حالم خوب نیست و همش گیج و خوابالودم و از طرفی باید تمام تمرکزم رو روی کارم بذارم تا یه وقت توی حساب و کتاب‌ها اشتباه نکنم!...


البته این وظیفه‌ی مشاور شخصی شاهزاده نیست که دستمزد کارکنان رو حساب کنه و اینکار به عهده‌ی دستیار خزانه‌داری، یعنی اندروعه!....

ولی از اونجایی که امروز تولد مویرا بوده، ازم خواست به جاش اینکارو انجام بدم تا اون‌ها بتونن با هم وقت بگذرونن و من هم قبول کردم. ولی فکر نمیکردم حالم انقدر بد بشه!...

با دیدن نگاه نگران هری که همچنان روی من بود، لبخند بیجونی زدم و زمزمه کردم...


"حالم خوبه...نگران نباش!"


"رنگت کاملا پریده!...ببینم، صبحونه‌ات رو کامل خوردی؟"


هری مصرانه پرسید و کمی سمتم خم شد و با دقت بهم نگاه کرد. با بی‌حالی یکی از کیسه‌های پنجاه سکه‌ای رو به ندیمه‌‌ای که رو به روم بود دادم و اون هم بعد از تعظیم، از خزانه بیرون رفت...

CONQUEREDWhere stories live. Discover now