23

14K 1.6K 1.7K
                                    

اهم اهم سلام 😶

*وی پشت دیوار سنگر میگیرد*

😍بادکنکای خوبم🎈

میدونم خیلی دیر شد، بهتون حق میدم اگه الان با سوزن دنبالم کنید😔😭

سعی میکنم از این به بعد انقدر طول نکشه🤦🏻‍♀️

🎈😎ووت و کامنت یادتون نره😁❤

این پارت تقدیم به بادکنکای خوبم که همیشه با کامنتاشون بهم انرژی میدن☺🎈

_______________________________________

.
.
.
.
.
.
.
.

د.ا.د لویی

اینجا سرده...

زمینی که روش نشستم...

خیلی سرده...

دستای بسته شدم رو بین پاهام قرار میدم تا گرم تر بشم، ولی... احساس میکنم این سرما داخل وجودمه!

هری رو تخت غلت میزنه و به خوابش ادامه میده، ولی من، مثل چند ساعت پیش اینجام...گوشه ی اتاق...زیر میز...

درست وقتی که هری خوابش برد، بلند شدم و بدن زخمیم رو گوشه ی اتاق در آغوش کشیدم

  اصلا نمیدونم چرا اینجا نشستم...

  نمیدونم چرا تا جایی که می تونم تو دیوار پشت سرم فرو رفتم...

نمیدونم...فقط همینقدر میدونم که تو اون فاصله ی کم از هری خوابم نمیبرد...

مخصوصا وقتی دستشو رو کمر لختم میکشید و منو بیشتر به خودش نزدیک میکرد...

وقتی زخم پیشونیم رو بوسید و تو گوشم زمزمه کرد دیگه برای اونم...

وقتی بهم گفت زمانی که التماس میکنم زیباترم...

  

 

کلمات...!

کسی نمیدونه...

ولی انقدر کلمات قدرت دارن که بتونن تو رو تو خودت بکشن!

وقتی کسی با شمشیر زخمیت میکنه احتمال داره زنده بمونی!

حتی ممکنه جای اون زخم خوب هم بشه و تو کامل فراموشش کنی...

ولی کلمات...

مثل زهر کشنده ای تو وجودت پخش میشن و کل ذهن و روحت رو مسموم میکنن...

و این زهر....

کم کم داره به ذهنم نفوذ میکنه...

زهری که هری، با گفتن 'هرزه ی من' تو وجودم پخش کرد...!

 

به هری نگاه میکنم که تو خواب، چیزی زمزمه کرد و ملافه رو بیشتر روی خودش کشید، با دستای بستم موهامو از روی صورتم کنار زدم و سرم رو روی زانو هام گذاشتم

CONQUEREDWhere stories live. Discover now