سلام به همهههه😃حالتون چطوره؟🤪
یک عدد مبتلا به کرونا هستم. خوشبختم🗿🤝🏼
خیلی حالم میزون نیست.
همش خواب و سردرد و گیجی🤦🏻♀️
امیدوارم پارت خوبی شده باشه🥲۷۲۰۰ کلمه تقدیم شما باد😌🤌🏼
______________________________
.
.
.•تلاش هرکس، انعکاسی از علاقه اش به توعه!!•
.
.د.ا.د لویی
"تو هنوز حالت کاملا خوب نشده....کاش توی قصر میموندی.... خودم از پسش بر میاومدم!!"
لیام زیرلب پچپچ کرد و زمانی که دو، سه تا از سربازهای نگهبان هرمن، مشکوکانه بهمون خیره شدن، خودش رو بیشتر از قبل بهم نزدیک کرد تا مراقبم باشه...
دیلان طرف دیگهی من ایستاده بود و توی سکوت کنارم حرکت میکرد. به شکل نامحسوسی دستش روی شمشیرش بود تا اگه اتفاقی افتاد یا کسی بهمون حمله کرد، در یک چشم بهم زدنی از من دفاع کنه و با چشمهای تیزبین و دقت زیادی اطراف رو نگاه میکرد....
بدون اینکه حتی ذرهای ترس یا استرس داشته باشم، وارد سالن اصلی قصر هرمن شدم و با قدمهای محکم و استواری سمت راه پلهها رفتم تا به اتاق هرمن برسم و مثل لیام با صدای آروم و محتاطی گفتم....
"بحث نجات جون هری وسطه؛ من باید میومدم!!... یادت که نرفته فقط من از پس هرمن برمیام؟؟!... قبلا تجربهاش رو داشتیم...."
لیام با شنیدن حرفم چند ثانیه سکوت کرد و به وضوح تو خاطرات گذشته غرق شد و بعد از اون، نفس عمیقی کشید و سرش رو در تاییدم تکون داد......
سربازها و خدمهی قصر هرمن، به وضوح با دیدن ما سه نفر شوکه شده بودند و همونطور که زیرچشمی نگاهمون میکردند، با هم پچپچ میکردند و ما رو به همدیگه نشون میدادن و توی گوش همدیگه حرف میزدن....
انگار هیچکس باورش نمیشد که بعد از به اسارت در اومدن هری، هنوز هم افرادش بهش وفادار مونده باشن و به جای فرار کردن و نجات جون خودشون، بخوان برای آزادی اون تلاش کنن!!.....
اما اونا نمیدونن...اونا نمیدونن که حتی اگه تمام دنیا هم به هری پشت کنن، باز یه نفر اونجاست که ازش حمایت کنه.... یه نفری که منم!!....
لیام قبل از اینها هم به اتاق هرمن اومده بود و راه رو بلد بود. با عجله پلهها رو یکی یکی بالا رفتیم و توی ورودی راهروی آخر، چهار نفر از سربازهای محافظ یا دیدن ما ، سریع نگاهی به هم انداختن و جلو اومدن. رو به رومون ایستادن و راهمون رو سر کردن...
با اخمی ناشی از دقت و گیجی و هزار سوال مختلف توی ذهنشون به ما نگاه کردن و مشخص بود میدونن که ما سه نفر، از افراد هری هستیم برای همین هم تعجب کرده بودند ولی من بیتوجه به اونها، سکوت رو شکستم و با صدای جدی و لحن محکمی غریدم....
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...