سلام به همهههههه😌😎
چطورید جیگراااااا🫦💦
کنکورهاتون چطور بوده؟💀
در کاور عکس قصر لویی اینا را مشاهده میکنید✨️
شاهزادهی فوق لاکچری باشه؟؟؟!🫦🤌🏼😔💦اصلا از وضع کامنتای پارت قبل راضی نبودماااا
زشته، عیبه، مستهجنه😔🤌🏼
نذارید باهاتون قهر کنم و شخصیتهای داستانو سوزن سوزن کنماااااا😔📌با فیلترشکن ادامه بدید.
این پارت چنتا عکس داره😌بریم واسه این فاز که خیلی دوسش دارمممممم
بوی خون و بگایی میادددددد
یوهاهاهاهاهاااااااا *خندهی شیطانی🥹😭🩸____________________________
●در این سرزمین هنوز هم آفتاب میتابد...
جوانه میروید....عشق میبوسید....
و چه تلخ است، امید در میدان مرگ!....●.
.
.
..
.
د.ا.د لویی"وقتی شنیدیم شما زنده هستید و سالم و سلامت به بلژیک برگشتید، خیلی خوشحال شدیم!....از اون روز کذایی که ارتش فرانسه حمله کرد و شما رو به اسارت گرفت، همه چیز به هم ریخت...شما برای ما خیلی ارزشمند و قابل احترام بودید....ما همه چیزمون رو به شما و پدرتون مدیون بودیم!"
استفان، یکی از تاجرهای بزرگ و پرنفوذ بلژیک با تاسف و ناراحتی گفت و چند نفر دیگه از لردهایی که کنارش بودند، حرفش رو تایید کردن و سر تکون دادن....
سعی کردم لبخند مصنوعیای بزنم و بابت ابراز نگرانی و همدردیش تشکر کنم و با لحن قدردانی گفتم....
"ازتون ممنونم لرد استفان....باعث افتخارِ منه که این حرفها رو از زبون مرد بزرگی چون شما میشنوم!"
با تموم شدن حرفم لبخند کوچیکی زدم و تو دلم آرزو میکردم که این بحث تموم شه و بتونم از دست اونها فرار کنم و گوشهای توی این مراسم خودم رو قایم کنم تا دیگه لازم نباشه با کسی حرف بزنم و ابراز ناراحتیهاشون رو بشنوم!....
حدودا یک ساعتی میشه که مراسم تاجگذاری هری به طور رسمی شروع شده. سالن بزرگ قصر مملو از مهمانان و صاحب منصبهاست. میزهای بزرگی گوشهی سالن هست و روشون انواع و اقسام غذاها و نوشیدنیها و شیرینیها سرو میشه.....
گلدونهای بزرگ و پر از گلهای تازه و خوشبو، گوشه گوشهی سالن وجود داره و عطر و بوی خاصی رو توی فضا پخش کرده و گروه نوازندهها هم، نزدیک ورودی مشغول نواختن سازهاشون هستن....
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...