سلام به همهههههه😃
حالتون چطوره بادکنکهای ترکیده🎈😌
تابستون رو چطور میگذرونید؟🤪🍉
یه پارت کلفت ۹ هزار کلمهای تقدیمتان😎
باشد که پاره شوید🗿☁️
________________________________
آنچه گذشت:
لویی بعد از ضربهای که به سرش خورد، اتفاقات روز حادثه رو به طور موقت فراموش کرد و بقیه هم تصمیم گرفتن حقیقت رو ازش مخفی کنن و به دروغ بگن که هری برای سرکشی رفته....
اما کسی چه میدونه این دوری و دروغها چه بلایی سر قلبهای پر از درد اون دو نفر میاره؟؟!....
.
.
.• من از تو دور بودم، نه از رنج تو..!•
.
.
.*سه روز بعد*
د.ا.د لویی
با حس کردن نگاههای گذرا و سنگین زین روی خودم، سرم رو پایین انداختم و تظاهر کردم که حواسم به اون و لیام نیست تا بتونن راحت با هم حرف بزنن....
همونطور که روی تخت نشسته بودم و با گوشهی پتو بازی میکردم، پوست لبم رو میجویدم و تمام تلاشم رو میکردم که توجهی به صدای پچپچ کردن اون دو نفر نکنم...
تقریبا نیم ساعتی میشه که لیام به اینجا اومده و زین رو گوشهای دورتر از من برده تا صداشون رو نشنوم و با صدای آرومی مشغول حرف زدن با همدیگن. نمیدونم چی میگن و موضوع چیه اما هر چی که هست، مشخصه که هر دوشون کلافه و بهم ریختهان....
امروز نوبت زین بود که اینجا بیاد و مراقبم باشه. هر چند بهشون گفته بودم حالم خوبه و نیازی نیست که کسی کنارم باشه، اما اونها به طرز وسواسگونهای روی تنها موندن من حساس شدن و تحت هر شرایطی، حتما یکیشون کنارم میمونه!.....
از وقتی به هوش اومدم خبری از نایل نیست. لیام بهم گفت که نایل برای انتقال دادن اموال خزانه، تا نزدیک مرزهای بلژیک رفته و برای همین هم به من سر نزده....
همه چیز خیلی عادی به نظر میرسه اما من نمیتونم حریف دلشورهای که توی وجودمه بشم!...
از وقتی به هوش اومدم هیچ خبری از هری نیومده....
هر وقت هم که سراغ هری رو از یکیشون میگیرم بهم میگن که هری فقط خیلی درگیر سفر و کارهای رفتنمونه ولی خیلی زود برمیگرده اما من نمیتونم حرفهاشون رو باور کنم.....من هری رو حتی بیشتر از خودم میشناسم....
میدونم انقدر بهم وابستهست که نمیتونه حتی یه روز رو بدون من بگذرونه و حالا به شکل خیلی ناگهانیای تصمیم گرفته به سفر بره و بیشتر از یه هفته ازم دور باشه و حتی یه نامه هم برام نفرسته؟؟!....
این واقعا امکان نداره!!....توی تمام این چندماه گذشته هری برای سرکشیهاش، یه نصف روز یا نهایتا یه روز از من دور بوده و حتی اگه قرار بود سفرش بیشتر از اینها طول بکشه، من رو هم همراه خودش میبرد....اما حالا؟؟....
مگه چقدر درگیر سفر و کارهای رفتنمونه که حتی وقت نکرده خبری از خودش بفرسته یا برام نامه بنویسه؟؟!....
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...