سلام بر عشق های ننه😁🎈چه طورید ترکیده ها؟؟😂✊🏽
چه خبر از امتحانات؟؟💩🤫توجهتون رو به اتاق خواب هری جلب میکنم🙄☝🏾
#ژن_خوببابت بدقولیم متاسفم و برای جبرانش، پارت بعد رو به محض اینکه ووتا به ۴۰۰ رسید آپ میکنم.
(حتی اگه همین امشب برسه😎💦)
۶۵۰۰ کلمست☺
پس اول از همه اون ستاره رو انگشت کنید و بعدش هم کامنت بزارید وگرنه سوزنتون میکنم😎📌امیدوارم دوست داشته باشید☺✊🏽
_________________________________
.
.
.
.
.
.
.
.
.د.ا.د لویی
" نههه....نهههه ولم کنننن!"
با بلندترین صدایی که میتونستم داد زدم و ثانیهای بعد، از دنیای سیاه کابوسهام بیرون اومدم و با باز کردن چشمهام، به اون خواب لعنتی پایان دادم...
با ترس و وحشت روی تخت نشستم و همونطور که قلبم، دیوانه وار به سینم میکوبید، به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم که اون این اطراف نباشه...
جاستین!...
کسی که کابوس این چند روزم شده...صورت استخونی و رنگ پریده...
چشم های آبی و سردی که سرماش رو تا مغز استخونم حس میکردم...
حرف های کثیفی که مدام توی گوشم زمزمه میکرد...
لمسهای پر شهوتش، روی نقطه به نقطه ی بدنم...
کبودیها و لاوبایت هایی که تمام بدنم رو پر کرده و به گفتهی خودش، نشونهی، هرزگی من، و در مقابل، نشونهی مالکیت و قدرت اونه!...
تمام این چند روز، این طور گذشت...
هر روز و هر روز و هر روز!...نمیدونستم دقیقا چقدر بهم خیره میشد، اما هر وقت که از خواب بیدار میشدم و چشمامو باز میکردم، صورت کریهش رو تو فاصلهی کمی از خودم میدیدم در حالی که با چشمهای گرسنش بهم خیره شده بود...
مدام بهم میگفت که من یه هرزهم و اگه دستور هرمن برای سالم نگه داشتنم نبود، تاحالا ازم استفاده میکرد و بهم تجاوز میکرد...
چند وقت بود که به چشم بقیه، فقط یه 'بدن' بودم؟؟..
نفس نفس زدم و دستمو روی قلبم فشار دادم تا آرومش کنم چون انگار قصد داشت سینم رو بشکافه و بیرون بیاد!...
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...