سلام به همه😎✋🏼
چطورید بادکنکهای ترکیده؟😙🎈
ننتون برگشت با پارت عووووف😂😉
هری کاور >>>>>> سایر هریها😂😐
بخونید حال کنید بعدا نگید کانکرد همش بگاییه😒
البته...شاید هم باشه...
یوهاهاهاهاها😈😂🔪لطفا استریم پسرا رو هم جدی بگیرید.
فقط فف خوندن نشانهی فن بودن نیست.
بوس👁👄👁_________________________________
• حال یک دیوانه را، دیوانه بهتر میکند!•
.
.
.
..
*بیست روز بعد*
د.ا.د لویی
" فقط این لعنتی رو بکن تو دهنتتت!!"
"چرا خودت نمیکنیش تو دهنتتتت؟؟؟"
"همین الان میای اینجا و اینو میخوری تاملینسوننن!!!... این آخرین هشدارمه!!!!"
" اولین هشدارت هم بود فرقی برام نمیکرددد!!"
"دیوونم کردی لویی!!!!....وایسا سرجات!!"
"فکر کردی به حرفت گوش میدممم؟؟...عمرااا"
با صدای بلندی داد زدم و با نهایت سرعتم، برای بار هزارم دور میز بزرگ غذاخوری دویدم و با وجود اینکه به نفس نفس افتاده بودم، سعی کردم از دست اون گوسفند فرانسوی فرار کنم...
کسی که الان نیم ساعتی میشه که با یه ظرف شیشهای که توش یه جوشوندهی مسخرهست، دنبالم افتاده و سعی داره به زور اون رو به خوردم بده!!....
و البته که توان مقابله با لویی تاملینسون بزرگ رو نداره!!...
" پناه بر خدا...بس کنید دیگه!...دوتا مرد گنده عین بچهها افتادن دنبال همو قصر رو گذاشتن رو سرشون!"
مریدا، خدمتکار مسن هری که همراه دخترش، ماتیلدا به اتاق هری اومده بود تا اینجا رو نظافت کنه، برای بار هزارم غرغر کرد و با دقت و وسواس عجیبی، شیشهی تراس رو دوباره برق انداخت...
مریدا یه زن شیرین و تپلیه که همیشه لپهاش قرمزه و بیشتر از هر چیزی نگران هری و سلامتیشه و همیشه برامون غذاهای خوب میاره...
البته به جز سبزیجاتهاش!...و اما ماتیلدا که یه دختر هیجده ساله و به شدت خجالتیای هست که هیچ شباهتی به مادرش نداره!..موهای روشن و بلندی داره که تا پایین کمرشه و صورتش هم با لکههای کک و مکی تزیین شده که اون رو بیاندازه بامزه و خوشگل کرده!...
YOU ARE READING
CONQUERED
FanfictionI changed that Monster, just for YOU..! ❌هشدار❌ ۱-فنفیک با فاصلهی زمانی نسبتا زیادی آپ میشود. ۲-این یک رمان طولانی است؛ اگه حوصلهی داستان طولانی ندارید، این فنفیک را شروع نکنید. ۳-این یک فنفیک "بیدیاسام" نیست اما دارای محتوایی است که ممکن است ب...